کلمه جو
صفحه اصلی

ناروان


مترادف ناروان : ایستا، راکد، غیرمعمول، نامتداول، غیرجایز، غیرمجاز، ناروا

متضاد ناروان : روان

فارسی به انگلیسی

stagnant

stagnant, stiff


مترادف و متضاد

viscose (صفت)
چسبناک، ناروان

ایستا، راکد ≠ روان


غیرمعمول، نامتداول


غیرجایز، غیرمجاز، ناروا


۱. ایستا، راکد
۲. غیرمعمول، نامتداول
۳. غیرجایز، غیرمجاز، ناروا ≠ روان


فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - انار: چون آب ناروان بوداندرقدح اگر آمیخته بمشک بود آب ناروان . ( جوهری زرگر.لغ. ) ۲ - گلنار.

لغت نامه دهخدا

ناروان. ( اِ ) نارون. درختی است معروف بغایت خوش اندام و پربرگ و سایه دار. ( برهان قاطع ) ( آنندراج ). و به ترتیب شاخهایش چتروار شود چنانکه در سایه اش بسیار کس توانند استراحت کنند و بواسطه خوش ترکیبی قد و قامت معشوق را شعرا به آن تشبیه کنند. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). نارون. ( ناظم الاطباء ). رجوع به نارون شود.
- ناروان بالا، ناروان قد ؛ بلند مانند درخت نارون. ( ناظم الاطباء ).
|| آلوبالو. || تاجریزی و عنب الثعلب. ( ناظم الاطباء ). || انار ( ؟ ). ولف در فهرست شاهنامه ناروان را به معنی «انار» آورده است. ( از حاشیه برهان قاطع دکتر معین ) :
رخانش چو گلنار و لب ناردان
ز سیمین برش رُسته دو ناروان .
فردوسی.
چون آب ناروان بود اندر قدح اگر
آمیخته به مشک بود آب ناروان.
جوهری زرگر.
|| گلنار. ( برهان ). گلنار فارسی. ( آنندراج ). گل انار پارسی. ( رشیدی ). گلنار. ( ناظم الاطباء ) ( شعوری ). || نارون. ناربن. درخت انار :
و آن نارها بین ده رده
بر ناروان گرد آمده.
منوچهری.

ناروان. [رَ ] ( ص مرکب ) راکد. ایستاده. غیرجاری. ساکن. غیرمتحرک. ( ناظم الاطباء ) : هر اشک ناروان روان گردد و هر رخساره ای خراشیده. ( ترجمه تاریخ یمینی ).
- آب ناروان ؛ ماء راکد.
|| بازار کساد. ( ناظم الاطباء ). غیر رایج. ( ناظم الاطباء ). کاسد. ( محمودبن عمر ). کسید. ( از منتهی الارب ). بی رونق. نارایج. نارواج. ناروا :
کآنجا سر سبز بی زر سرخ
چون سیم سیاه ناروان است.
انوری.
|| بی جان. بی روح. جامد. || پست. فرومایه. ( ناظم الاطباء ).

ناروان . (اِ) نارون . درختی است معروف بغایت خوش اندام و پربرگ و سایه دار. (برهان قاطع) (آنندراج ). و به ترتیب شاخهایش چتروار شود چنانکه در سایه اش بسیار کس توانند استراحت کنند و بواسطه ٔ خوش ترکیبی قد و قامت معشوق را شعرا به آن تشبیه کنند. (انجمن آرا) (آنندراج ). نارون . (ناظم الاطباء). رجوع به نارون شود.
- ناروان بالا، ناروان قد ؛ بلند مانند درخت نارون . (ناظم الاطباء).
|| آلوبالو. || تاجریزی و عنب الثعلب . (ناظم الاطباء). || انار (؟). ولف در فهرست شاهنامه ناروان را به معنی «انار» آورده است . (از حاشیه ٔ برهان قاطع دکتر معین ) :
رخانش چو گلنار و لب ناردان
ز سیمین برش رُسته دو ناروان .

فردوسی .


چون آب ناروان بود اندر قدح اگر
آمیخته به مشک بود آب ناروان .

جوهری زرگر.


|| گلنار. (برهان ). گلنار فارسی . (آنندراج ). گل انار پارسی . (رشیدی ). گلنار. (ناظم الاطباء) (شعوری ). || نارون . ناربن . درخت انار :
و آن نارها بین ده رده
بر ناروان گرد آمده .

منوچهری .



ناروان . [رَ ] (ص مرکب ) راکد. ایستاده . غیرجاری . ساکن . غیرمتحرک . (ناظم الاطباء) : هر اشک ناروان روان گردد و هر رخساره ای خراشیده . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).
- آب ناروان ؛ ماء راکد.
|| بازار کساد. (ناظم الاطباء). غیر رایج . (ناظم الاطباء). کاسد. (محمودبن عمر). کسید. (از منتهی الارب ). بی رونق . نارایج . نارواج . ناروا :
کآنجا سر سبز بی زر سرخ
چون سیم سیاه ناروان است .

انوری .


|| بی جان . بی روح . جامد. || پست . فرومایه . (ناظم الاطباء).

پیشنهاد کاربران

درخت پر شاخه


کلمات دیگر: