بامیین. [ م ِ ] ( اِخ ) بامین. بامئین. قصبه ای باشد از اعمال هرات. ( برهان قاطع ) ( آنندراج ). رجوع به بامئین شود.
بامیین
لغت نامه دهخدا
بامئین. [ م َ ] ( اِخ ) شهری است از اعمال هرات و آن قصبه ناحیه بادغیس باشد و در نسبت بدان بامنجی گفته شود. بدانجا منسوبند گروهی از آن جمله ابوالغنائم اسعدبن احمدبن یوسف البامنجی الخطیب متوفی بسال 548 هَ. ق. و ابونصرالیاس بن احمدبن محمود الصوفی البامنجی متوفی بسال 542 و متولد حدود سال 460 هَ. ق. ابوسعد از این هر دو تن روایت دارد. ( از معجم البلدان ). شعوری در لسان العجم گوید: بامئین از توابع هرات است و با اسقاط همزه بامین هم گفته اند و شعر ذیل را از ناصرخسرو بشاهد آرد:
دیگر چو تو کیست چون تو گشتی
مفتی و فقیه بلخ و بامین را.
اما این شعر در دیوان ناصرخسرو نیست و آنجا شعر دیگری هست بصورت ذیل :
گویی که فلان فقیه گفتست
آن فخر امام بلخ بامین.
و تصور میرود که در مصراع دوم شعر منقول در شعوری بلخ و بامین نادرست و صحیح آن بلخ بامین و مراد از آن بلخ بامی باشد و یا بلخ بامین صورت دیگری از بلخ بامی باشد با اندک تغییری در علامت نسبت «ین » به «ی » که هردو نسبت نیز درست است. بهرحال از بامین در شعر منسوب به ناصرخسروبامئین که قصبه ناحیه بادغیس است مراد نیست.
دیگر چو تو کیست چون تو گشتی
مفتی و فقیه بلخ و بامین را.
اما این شعر در دیوان ناصرخسرو نیست و آنجا شعر دیگری هست بصورت ذیل :
گویی که فلان فقیه گفتست
آن فخر امام بلخ بامین.
و تصور میرود که در مصراع دوم شعر منقول در شعوری بلخ و بامین نادرست و صحیح آن بلخ بامین و مراد از آن بلخ بامی باشد و یا بلخ بامین صورت دیگری از بلخ بامی باشد با اندک تغییری در علامت نسبت «ین » به «ی » که هردو نسبت نیز درست است. بهرحال از بامین در شعر منسوب به ناصرخسروبامئین که قصبه ناحیه بادغیس است مراد نیست.
کلمات دیگر: