تخمکاری
فارسی به انگلیسی
فرهنگ فارسی
کاشتن تخم تخم کاشتن زراعت تخم افشانی برزگری
لغت نامه دهخدا
تخمکاری. [ ت ُ ] ( حامص مرکب ) کاشتن تخم. تخم کاشتن. زراعت. تخم افشانی. برزگری :
کس بر این تخمه آفرین نکند
تخمکاری در این زمین نکند.
کس بر این تخمه آفرین نکند
تخمکاری در این زمین نکند.
نظامی.
کلمات دیگر: