قبل از انکار اسلام کنیت ابوجهل بود چون اسلام را انکار کرد کنیت او ابوجهل مقرر کردنند ٠
بوالحکم
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
بوالحکم. [ بُل ْ ح َ ک َ ] ( اِخ ) قبل از انکار اسلام کنیت ابوجهل بود. چون اسلام را انکار کرد کنیت او ابوجهل مقرر کردند. ( از آنندراج ) ( از غیاث ) :
دانی کاین قصه بود هم بگه بیوراسب
هم بگه بخت نصر هم بگه بوالحکم.
ظلم بود صدر عرش حاکم او بوالحکم.
ای بسا اهل از حسد نااهل شد.
این عمربا بوالحکم همراز بود
چون عمر از عقل آمد سوی جان
بوالحکم بوجهل شد در بحث آن.
که بوجهل آن بود کو خود بدانش بوالحکم گردد.
دانی کاین قصه بود هم بگه بیوراسب
هم بگه بخت نصر هم بگه بوالحکم.
منوچهری.
غبن بود گنج عرش خازن او اهرمن ظلم بود صدر عرش حاکم او بوالحکم.
خاقانی.
بوالحکم نامش بد و بوجهل شدای بسا اهل از حسد نااهل شد.
مولوی.
آن زمان که بحث عقلی ساز بوداین عمربا بوالحکم همراز بود
چون عمر از عقل آمد سوی جان
بوالحکم بوجهل شد در بحث آن.
مولوی.
اگر تو حکمت آموزی بدیوان محمد روکه بوجهل آن بود کو خود بدانش بوالحکم گردد.
سعدی.
فرهنگ عمید
باخرد.
کلمات دیگر: