(رَ ) (اِ. ) سیصد، عدد سیصد.
تیرست
فرهنگ معین
لغت نامه دهخدا
تیرست. [ رَ ] ( عدد، اِ ) تیراست. تری ست ، سه صد، سیصد ( 300 ). ( فرهنگ فارسی معین ) :
کنیزان دوشیزه تیرست و شصت
به رخ هر یک آرایش بت پرست.
که مردی یکی برگرفتن به رنج.
گرفتند تیرست و پنجاه پیل.
کنیزان دوشیزه تیرست و شصت
به رخ هر یک آرایش بت پرست.
اسدی.
ز زر خشت تیرست و سی بار پنج که مردی یکی برگرفتن به رنج.
اسدی.
همه ره بد افکنده پنجاه میل گرفتند تیرست و پنجاه پیل.
اسدی.
رجوع به تیراست و حاشیه برهان چ معین شود.فرهنگ عمید
سیصد: کنیزان دوشیزه تیرست وشصت / به رخ هریک آرایش بت پرست (اسدی: ۳۶۷ ).
کلمات دیگر: