کلمه جو
صفحه اصلی

اصبح

عربی به فارسی

شدن , درخوربودن , برازيدن , امدن به , مناسب بودن , تحويل يافتن , زيبنده بودن , تحصيل شده , کسب کرده , بدست امده , فرزند , بدست اوردن , فراهم کردن , حاصل کردن , تحصيل کردن , تهيه کردن , فهميدن , رسيدن , عادت کردن , ربودن , فاءق امدن , زدن , زايش , تولد


فرهنگ فارسی

مردسرخ مو، موی سفیدمایل بسرخی، موی سرخ وسفید، وشیربدان جهت که سرخ مواست، وشخص زیبا، خوبرو
( صفت ) ۱ - خوبرو زیبارو . ۲ - مویی که سفید مایل بسرخی باشد .
دهی است از دهستان میان آب بخش مرکزی شهرستان اهواز که در ۲۸ هزار گزی شمال خاوری اهواز و ۱۲ هزار گزی خاور راه آهن واقع است و منطقه دشت گرمسیر مالاریایی .

فرهنگ معین

(اَ بَ ) [ ع . ] (ص . ) ۱ - خوب رو، زیبارو. ۲ - مویی که سفید مایل به سرخ باشد.

لغت نامه دهخدا

اصبح. [ اَ ب َ ] ( ع ن تف ) صبیح تر. زیباروی تر:انا املح منه و اخی یوسف اصبح منی. ( حدیث ). || ( اِ ) اسد. ( اقرب الموارد ) ( قطر المحیط ). شیر بیشه ، بدان جهت که فورمو است. ( منتهی الارب ) ( آنندراج )( ناظم الاطباء ). || ( ص ) مرد فورموی . مؤنث : صَبْحاء. ( منتهی الارب ).مرد فورموی. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || مویی که خلقةً سپیدی آن به سرخی درآمیزد. ( از اقرب الموارد ) ( قطر المحیط ). موی سرخ و سپید. ( مهذب الاسماء ): شَعر اصبح ؛ موی سپید مایل به سرخی. ( منتهی الارب )( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). موی اشهب. موی که به سرخی زند. || ذوالصﱡبْحة. مؤنث : صَبحاء. ج ، صُبح. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). و رجوع به صبحة شود. || ( اِخ ) ذواصبح ؛ نام ملکی است از ملوک یمن از اجداد امام مالک بن انس و نامش حارث بن زید. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). و رجوع به ذواصبح شود.

اصبح. [ اَ ب َ ] ( اِخ ) حارث بن عوف بن مالک بن زیدبن شداد ذرعة ( کذا )... نیای مالک بن اَنَس یکی از ائمه اربعه بود. و رجوع به انساب سمعانی ، و حارث و امام مالک بن انس و مالک بن انس شود.

اصبح. [ اَ ب َ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان میان آب بخش مرکزی شهرستان اهواز که در 28 هزارگزی شمال خاوری اهواز و 12 هزارگزی خاور راه آهن واقع است. منطقه دشت گرمسیر مالاریائی و سکنه آن 180 تن است که شیعه اند و به عربی و فارسی سخن میگویند. آب آن از چاه تأمین میشود و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و حشم داری و صنایع دستی زنان قالیچه بافی است. راه آن در تابستان اتومبیل رو است... زیارتگاهی بنام عباس در این آبادی وجود دارد. ساکنان از طایفه سرخه هستند. ( از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6 ).

اصبح . [ اَ ب َ ] (اِخ ) حارث بن عوف بن مالک بن زیدبن شداد ذرعة (کذا)... نیای مالک بن اَنَس یکی از ائمه ٔ اربعه بود. و رجوع به انساب سمعانی ، و حارث و امام مالک بن انس و مالک بن انس شود.


اصبح . [ اَ ب َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان میان آب بخش مرکزی شهرستان اهواز که در 28 هزارگزی شمال خاوری اهواز و 12 هزارگزی خاور راه آهن واقع است . منطقه ٔ دشت گرمسیر مالاریائی و سکنه ٔ آن 180 تن است که شیعه اند و به عربی و فارسی سخن میگویند. آب آن از چاه تأمین میشود و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و حشم داری و صنایع دستی زنان قالیچه بافی است . راه آن در تابستان اتومبیل رو است ... زیارتگاهی بنام عباس در این آبادی وجود دارد. ساکنان از طایفه ٔ سرخه هستند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).


اصبح . [ اَ ب َ ] (ع ن تف ) صبیح تر. زیباروی تر:انا املح منه و اخی یوسف اصبح منی . (حدیث ). || (اِ) اسد. (اقرب الموارد) (قطر المحیط). شیر بیشه ، بدان جهت که فورمو است . (منتهی الارب ) (آنندراج )(ناظم الاطباء). || (ص ) مرد فورموی . مؤنث : صَبْحاء. (منتهی الارب ).مرد فورموی . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || مویی که خلقةً سپیدی آن به سرخی درآمیزد. (از اقرب الموارد) (قطر المحیط). موی سرخ و سپید. (مهذب الاسماء): شَعر اصبح ؛ موی سپید مایل به سرخی . (منتهی الارب )(ناظم الاطباء) (آنندراج ). موی اشهب . موی که به سرخی زند. || ذوالصﱡبْحة. مؤنث : صَبحاء. ج ، صُبح . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به صبحة شود. || (اِخ ) ذواصبح ؛ نام ملکی است از ملوک یمن از اجداد امام مالک بن انس و نامش حارث بن زید. (منتهی الارب ) (آنندراج ). و رجوع به ذواصبح شود.


دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی أَصْبَحَ: صبح کرد-(حالتی نو)برایش اتفاق افتاد-داخل صبح شد
معنی غَوْراً: فرورونده در زمین (کلمه غور به معنای فرو رفتن آب در زمین است ، و منظور از این مصدر در عبارت "إِنْ أَصْبَحَ مَاؤُکُمْ غَوْراً "اسم فاعل - غائر - است )
ریشه کلمه:
صبح (۴۵ بار)


کلمات دیگر: