کلمه جو
صفحه اصلی

مسمع

فرهنگ فارسی

گوش، مسامع جمع
( اسم ) گوش جمع : مسامع
ابن مالک بم سمع الشیبانی

فرهنگ معین

(مِ مَ ) [ ع . ] (اِ. ) گوش . ج . مسامع .

لغت نامه دهخدا

مسمع. [ م ِ م َ ] (ع اِ) گوش . ج ، مَسامع. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). مِسمعة. و رجوع به مسمعة شود. || سوراخ گوش . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). مَسمع. و رجوع به مَسمع شود. || گوشه ٔدلو. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || دسته ٔ سر دلو که رسن بدان بندند تا دلو برابرباشد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). دسته ٔ میانه ٔ دلو. (غیاث ). || چوبهائی که در داخل زنبیل کنند وقتی که خاک از چاه برمیکشند. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ).


مسمع. [ م ِ م َ ] ( ع اِ ) گوش. ج ، مَسامع. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( مهذب الاسماء ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). مِسمعة. و رجوع به مسمعة شود. || سوراخ گوش. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). مَسمع. و رجوع به مَسمع شود. || گوشه ٔدلو. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). || دسته سر دلو که رسن بدان بندند تا دلو برابرباشد. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). دسته میانه دلو. ( غیاث ). || چوبهائی که در داخل زنبیل کنند وقتی که خاک از چاه برمیکشند. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ).

مسمع. [ م ِ م َ ] ( اِخ ) نام پدر قبیله ای از تازیان. ج ، مَسامعة. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ).

مسمع. [ م َ م َ ] ( ع اِ ) سوراخ گوش. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). مِسمَع. و رجوع به مسمع شود. || گوش. ج ، مَسامع. ( دهار ). مِسمَع. و رجوع به مسمع شود. || جائی که از آنجای شنیده میشود: هو منّی بمرأی و مسمع؛ جائی است که می بینم او را و می شنوم سخن او را. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( از ناظم الاطباء ). محل شنیدن. جائی که در آن شنوند. برابر مرأی. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) :
مسمع او آن دو پاره استخوان
مدرکش دو قطره خون یعنی جنان.
مولوی.

مسمع. [ م ُ م َ ] ( ع ص ) شنوانیده شده و مقبول. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). کارساز. ( ناظم الاطباء ).
- غیرمسمع ؛ شنوانیده نشده. غیرمقبول. جواب داده نشده. ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) : و اسمع غیرمسمع ( قرآن 46/4 )؛ و بشنو که شنوانیده نمیشوی ، پاسخ داده نمیشوی.

مسمع. [ م ُ م ِ ] ( ع اِ ) قید. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). پای بند و دست بند. ( ناظم الاطباء ).

مسمع. [ م ُ م ِ ] ( ع ص ) شنواننده. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ): و ما أنت بمسمع مَن فی القبور. ( قرآن 22/35 )؛ و نیستی تو شنواننده آنان که در قبرهایند.

مسمع. [ م ُ س َم ْ م ِ ] ( ع ص ) فحش دهنده و بدزبان. ( ناظم الاطباء ). تشنیعکننده. ( از منتهی الارب ).

مسمع. [ م ُ س َ م م َ ] ( ع ص ) مقید بازنجیر. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ).

مسمع. [ م َ م َ ] (ع اِ) سوراخ گوش . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). مِسمَع. و رجوع به مسمع شود. || گوش . ج ، مَسامع. (دهار). مِسمَع. و رجوع به مسمع شود. || جائی که از آنجای شنیده میشود: هو منّی بمرأی و مسمع؛ جائی است که می بینم او را و می شنوم سخن او را. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). محل شنیدن . جائی که در آن شنوند. برابر مرأی . (یادداشت مرحوم دهخدا) :
مسمع او آن دو پاره استخوان
مدرکش دو قطره خون یعنی جنان .

مولوی .



مسمع. [ م ِ م َ ] (اِخ ) ابن مالک بن مسمع الشیبانی که از طرف عبدالملک بن مروان خلیفه ٔ اموی در سنه ٔ 86 هَ .ق . پس از عبدالرحمن بن سلیم الکنانی به حکومت سیستان منصوب شد و در همان سال در سیستان وفات یافت . (تاریخ سیستان ص 118).


مسمع. [ م ِ م َ ] (اِخ ) نام پدر قبیله ای از تازیان . ج ، مَسامعة. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ).


مسمع. [ م ُ س َ م م َ ] (ع ص ) مقید بازنجیر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ).


مسمع. [ م ُ س َم ْ م ِ ] (ع ص ) فحش دهنده و بدزبان . (ناظم الاطباء). تشنیعکننده . (از منتهی الارب ).


مسمع. [ م ُ م َ ] (ع ص ) شنوانیده شده و مقبول . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). کارساز. (ناظم الاطباء).
- غیرمسمع ؛ شنوانیده نشده . غیرمقبول . جواب داده نشده . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : و اسمع غیرمسمع (قرآن 46/4)؛ و بشنو که شنوانیده نمیشوی ، پاسخ داده نمیشوی .


مسمع. [ م ُ م ِ ] (ع اِ) قید. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). پای بند و دست بند. (ناظم الاطباء).


مسمع. [ م ُ م ِ ] (ع ص ) شنواننده . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج ): و ما أنت بمسمع مَن فی القبور. (قرآن 22/35)؛ و نیستی تو شنواننده ٔ آنان که در قبرهایند.


فرهنگ عمید

گوش.

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی مُسْمَعٍ: شنوایی داده شده ("اسمع غیر مسمع "یعنی بشنو که (خدا) شنوائیت ندهد )
معنی مُسْمِعٍ: آن کس که به گوش دیگری حرفی را برساند
معنی مَّوَاضِعِهِ: محلهای قرار گرفتن مراد از تحریف کلمات از مواضعش در عبارت "یُحَرِّفُونَ ﭐلْکَلِمَ عَن مَّوَاضِعِهِ"این خواهد بود که کلمهای را در غیر آنجایی که باید به کار رود استعمال کنند ، مثلا وقتی کسانی میگویند : سمعنا که بخواهند اعلام اطاعت کنند ، و در این صورت ج...
معنی رَاعِنَا: رعایتِ ما را بکن (در عبارت "لا تقولوا راعنا و قولوا انظرنا" به معنی به جای "راعنا "بگوئید : "انظرنا "،نهی از گفتن کلمه "راعنا"به این دلیل بوده که مسلمانان وقتی کلام رسول خدا صلی الله وعلیه و آله را درست ملتفت نمیشدند ،به دلیل اینکه ایشان گاهی به سرعت...
ریشه کلمه:
سمع (۱۸۵ بار)


کلمات دیگر: