ذوفن متخصص
یکفن
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
یکفن. [ ی َ / ی ِ ف َ ] ( ص مرکب ) ذوفن. متخصص. ( یادداشت مؤلف ). بی نظیر و کامل در یک فن :
ای ذونسب به اصل در و ذوفنون به علم
کامل تو در فنون زمانه چو یکفنی.
که در هر فن بود چون مرد یکفن.
ای در همه فن چو مردم یکفن.
که بود در همه فنی چو مردم یکفن.
خانه دو سوراخ به واجب گزید.
جداگانه در هر فنی یکفنی.
یکفنی بوده در دوازده فن.
زین فروتر شاعران دعوی و زومعنی پدید
وین حکیمان دگر یکفن و او بسیارفن.
بسا یکفنان را که مالیده گوش.
ای ذونسب به اصل در و ذوفنون به علم
کامل تو در فنون زمانه چو یکفنی.
منوچهری.
خجسته ذوفنونی رهنمونی که در هر فن بود چون مرد یکفن.
منوچهری.
آیا به چه فن تو را توان دیدن ای در همه فن چو مردم یکفن.
انوری.
وز آن سپس به جوان دگرگذر کردم که بود در همه فنی چو مردم یکفن.
انوری.
روبه یکفن نفس سگ شنیدخانه دو سوراخ به واجب گزید.
نظامی.
پذیرفته از هر فنی روشنی جداگانه در هر فنی یکفنی.
نظامی.
یک تنم بهتر از دوازده تن یکفنی بوده در دوازده فن.
نظامی.
|| که تنها یک فن بداند. که آگاهی مختصر از فنون داشته باشد. کم اطلاع. مقابل بسیارفن و ذوفنون : زین فروتر شاعران دعوی و زومعنی پدید
وین حکیمان دگر یکفن و او بسیارفن.
منوچهری.
چو هر ذوفنونی به فرهنگ و هوش بسا یکفنان را که مالیده گوش.
نظامی.
پیشنهاد کاربران
یکفن: یگانه در هنر ، صاحب تخصص
در همه فن صاحب یک فن تویی
جان دو عالم به یکی فن تویی
شرح مخزن الاسرار نظامی، دکتر برات زنجانی، ۱۳۷۲، ص۲۲۵.
در همه فن صاحب یک فن تویی
جان دو عالم به یکی فن تویی
شرح مخزن الاسرار نظامی، دکتر برات زنجانی، ۱۳۷۲، ص۲۲۵.
کلمات دیگر: