برتخت سلطنت نشاندن , بلندکردن , بالا بردن
توج
عربی به فارسی
فرهنگ فارسی
( اسم ) بهی به آبی .
بیشه شیر ناک
فرهنگ معین
لغت نامه دهخدا
توج. [ ت َ ] ( ع مص ) فرورفتن انگشت در چیزی آماسیده و تر، یقال : تاجت اصبعی فیه.( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || افسر پوشیدن. ( از اقرب الموارد ). رجوع به تاج و تتویج شود.
توج. [ ت َوْ وَ ] ( ع اِ ) بیشه شیرناک. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).
توج. [ ت َوْ وَ ] ( اِخ ) لغتی است در تَوَّز که شهریست به فارس. ( منتهی الارب ). نام شهریست در فارس میانه بلوک کازرون و شولستان ممسنی و بلوک خشت ، و در کتابهای لغت و تایخ نوشته است تَوَّج به فتح و تشدید واو وفتحه ، شهری است در فارس نزدیک کازرون ، چون در گودی واقع شده هوای بسیار گرم و نخلستان بسیار دارد. خانه های آن از خشت خام و دوری آن از شیراز سی ودو فرسنگ است ، و این شهر را لوّز، به تشدید واو و تَوْز بفتح تا و سکون واو نیز گویند و پارچه لطیف خوش رنگ ریسمانی را در این شهر می بافند و آن را توزی گویند. در صدراسلام جنگهائی در این شهر اتفاق افتاد و اکنون از این شهر اسمی و رسمی باقی نمانده است. ( فارسنامه ناصری ) : چون سال بیست وسه اندرآمد از هجرت پیغمبر صلی اﷲعلیه وسلم ، عمر را به اول سال خبر آمد که شهرک که ملک فارس است سپاه بسیار گرد کرده است به توج. و توج آن شهر است که وی را به پارسی توز خوانند و آن جامه های توزی از آنجا آورند. به کرانه فارس است ازسوی اهواز. ( ترجمه طبری بلعمی ). حکم بن العاص برادرعثمان بن العاص روی به شیراز نهاد و شهرک پیشباز آمداز توج با سپاهی بسیار از عجم همه با سلاح تمام... ( ترجمه طبری بلعمی ). و اعمالی که بر ساحل دریا بود بگشادند و به توج آمدند و بگرفتند و آنجا مقام کردند و این توج از کوره اردشیرخوره است. ( فارسنامه ابن البلخی ص 114 ). توج به قدیم شهرکی بزرگ بوده است. مقام عرب را شاید که گرمسیر عظیم است و در بیابان افتاده است و اکنون خود نیز خرابست و از آن عرب که قدیم بودند کس نماند. پس عضدالدوله قومی را از عرب شام بیاورد و آنجا بنشاند و اکنون این قدر عرب که مانده اند از نژاد ایشانند و آب روان نباشد و جامع و منبر هست. ( فارسنامه ابن البلخی ص 135 ). رجوع به نزهة القلوب ص 116 و ص و المعرب جوالیقی ص 61 و 89 و تاریخ سیستان ص 228 و کامل ابن اثیر ج 3 ص 19 و قاموس الاعلام ترکی و معجم البلدان و سرزمینهای خلافت شرقی چ بنگاه ترجمه و نشر کتاب ص 280 و توز شود.
توج . (اِ) بهی را گویند و آنرا بِه ْ نیز گویند. (فرهنگ جهانگیری ). میوه ایست که آنرا بِه ْ و بهی گویند. (برهان ). میوه ٔ بهی . (فرهنگ رشیدی ). میوه ٔ به که آنرا بهی نیز گویند. (انجمن آرا) (آنندراج ). در لاهیجان بِه ْ را گویند و در رامیان آنراشغال به نامند. (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا). سفرجل . (فهرست مخزن الادویه ). بهی . (الفاظ الادویه ). || فلزی که مرکب است از مس و روی و آنرا برنج نیز گویند. (ناظم الاطباء). رجوع به دزی ج 1 ص 156 شود.
توج . [ ت َ ] (ع مص ) فرورفتن انگشت در چیزی آماسیده و تر، یقال : تاجت اصبعی فیه .(منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || افسر پوشیدن . (از اقرب الموارد). رجوع به تاج و تتویج شود.
توج . [ ت َوْ وَ ] (ع اِ) بیشه ٔ شیرناک . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
توج . [ ت َوْ وَ ] (اِخ ) لغتی است در تَوَّز که شهریست به فارس . (منتهی الارب ). نام شهریست در فارس میانه ٔ بلوک کازرون و شولستان ممسنی و بلوک خشت ، و در کتابهای لغت و تایخ نوشته است تَوَّج به فتح و تشدید واو وفتحه ، شهری است در فارس نزدیک کازرون ، چون در گودی واقع شده هوای بسیار گرم و نخلستان بسیار دارد. خانه های آن از خشت خام و دوری آن از شیراز سی ودو فرسنگ است ، و این شهر را لوّز، به تشدید واو و تَوْز بفتح تا و سکون واو نیز گویند و پارچه ٔ لطیف خوش رنگ ریسمانی را در این شهر می بافند و آن را توزی گویند. در صدراسلام جنگهائی در این شهر اتفاق افتاد و اکنون از این شهر اسمی و رسمی باقی نمانده است . (فارسنامه ٔ ناصری ) : چون سال بیست وسه اندرآمد از هجرت پیغمبر صلی اﷲعلیه وسلم ، عمر را به اول سال خبر آمد که شهرک که ملک فارس است سپاه بسیار گرد کرده است به توج . و توج آن شهر است که وی را به پارسی توز خوانند و آن جامه های توزی از آنجا آورند. به کرانه ٔ فارس است ازسوی اهواز. (ترجمه ٔ طبری بلعمی ). حکم بن العاص برادرعثمان بن العاص روی به شیراز نهاد و شهرک پیشباز آمداز توج با سپاهی بسیار از عجم همه با سلاح تمام ... (ترجمه ٔ طبری بلعمی ). و اعمالی که بر ساحل دریا بود بگشادند و به توج آمدند و بگرفتند و آنجا مقام کردند و این توج از کوره ٔ اردشیرخوره است . (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 114). توج به قدیم شهرکی بزرگ بوده است . مقام عرب را شاید که گرمسیر عظیم است و در بیابان افتاده است و اکنون خود نیز خرابست و از آن عرب که قدیم بودند کس نماند. پس عضدالدوله قومی را از عرب شام بیاورد و آنجا بنشاند و اکنون این قدر عرب که مانده اند از نژاد ایشانند و آب روان نباشد و جامع و منبر هست . (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 135). رجوع به نزهة القلوب ص 116 و ص و المعرب جوالیقی ص 61 و 89 و تاریخ سیستان ص 228 و کامل ابن اثیر ج 3 ص 19 و قاموس الاعلام ترکی و معجم البلدان و سرزمینهای خلافت شرقی چ بنگاه ترجمه و نشر کتاب ص 280 و توز شود.
فرهنگ عمید
بِه۱#NAME?
دانشنامه عمومی
جغرافیای تاریخی فارس
شهر توز همزمان با دیگر تمدن های دیگر جنوب همچون شهر های باستانی دالکی ،آز ،زیراه ،جطوط،سنا در زلزله سال 576 شمسی به تخریب 90 درصدی همراه می گردد و صنعت پارچه و عطر سازی از خرما به طور کامل از بین می رود.
یاقوت حموی در آنجا که از پارچه های توزی اطلاعاتی می دهد که دارای بعضی نکات تازه است «جامه هایی است نازک با بافت لطیف به غربال شباهت دارند اما دارای رنگ هایی زیبا و حاشیه دوزی طلا هستند. اهالی خراسان به خصوص به این جامه ها علاقه مند بودند و به همین علت مقدار زیادی از این جامه ها به آنجا صادر می شد.»
نام این شهر در گزارش های مربوط به حرکت سفاین اسکندر مقدونی به صورت تائوکه هم آمده است. اصطخری نوشته است «توج شهری است بسیار گرم، در گودی جای دارد. خانه های آن از گل ساخته شده و شهر دارای نخل های فراوان است.» اصطخری از نظر وسعت آن را در ردیف شهر شاپور، اصطخر، کثه، جور و نوبندجان ذکر می کند.
این روستا در دهستان قلعه قاضی قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن ۱۲۵ نفر (۲۶خانوار) بوده است.