اگاهي دادن , اعلا م کردن , اخطار کردن
اشعر
عربی به فارسی
فرهنگ فارسی
( صفت ) مردی که بدنش پرمو یا موهایش دراز باشد .
نام کوهی است در بین مکه و مدینه و بروایتی در میان شام و مدنیه واقع است .
فرهنگ معین
( ~. ) [ ع . ] (ص . ) مردی که بدنش دارای موهای زیاد و یا بلند باشد.
(اَ عَ) [ ع . ] (ص تف .) 1 - شاعرتر. 2 - داناتر.
( ~.) [ ع . ] (ص .) مردی که بدنش دارای موهای زیاد و یا بلند باشد.
لغت نامه دهخدا
اشعر. [ اَ ع َ ] (اِخ ) ابن سبأبن یشجب بن یعرب بن قحطان . پدر قبیله ای به یمن بود و مسجد اشاعرة در مدینه ٔ زبید و امام ابوموسی اشعری بدان قبیله منسوب است . (از تاج العروس ).
اشعر. [ اَ ع َ ] ( اِخ ) لقب نبت بن اُدَدبن زیدبن یشجب بن عریب بن زیدبن کهلان بن سبا بود که وقت زادن موی بر تن داشت و گروه اشعریون به وی منسوبند. ( از تاج العروس ) ( از انساب سمعانی ). و رجوع به اشعریون شود.
اشعر. [ اَ ع َ ] ( اِخ ) نام کوهی است در بین مکه و مدینه و بروایتی در میان شام و مدینه واقع است. ( قاموس الاعلام ). و یاقوت آرد: اشعر و اقرع دو کوه معروف اند به حجاز. و ابوهریره گفته است بهترین کوهها عبارتند از:احد و اشعر و ورقان و آنها میان مکه و مدینة واقعاند. ابن سکیت گوید: اشعر کوه جُهینه است که بر ینبع از قسمت اعلای آن فرودآید. و نصر گوید: اشعر و ابیض دوکوه اند مشرف بر سبوحة و حنین و اشعر و اجرد دو کوه جهینه باشند میان مدینه و شام. ( از معجم البلدان ).
اشعر. [ اَ ع َ ] ( اِخ ) ابن سبأبن یشجب بن یعرب بن قحطان. پدر قبیله ای به یمن بود و مسجد اشاعرة در مدینه زبید و امام ابوموسی اشعری بدان قبیله منسوب است. ( از تاج العروس ).
اشعر. [ اَ ع َ ] (اِخ ) لقب نبت بن اُدَدبن زیدبن یشجب بن عریب بن زیدبن کهلان بن سبا بود که وقت زادن موی بر تن داشت و گروه اشعریون به وی منسوبند. (از تاج العروس ) (از انساب سمعانی ). و رجوع به اشعریون شود.
اشعر. [ اَ ع َ ] (اِخ ) نام کوهی است در بین مکه و مدینه و بروایتی در میان شام و مدینه واقع است . (قاموس الاعلام ). و یاقوت آرد: اشعر و اقرع دو کوه معروف اند به حجاز. و ابوهریره گفته است بهترین کوهها عبارتند از:احد و اشعر و ورقان و آنها میان مکه و مدینة واقعاند. ابن سکیت گوید: اشعر کوه جُهینه است که بر ینبع از قسمت اعلای آن فرودآید. و نصر گوید: اشعر و ابیض دوکوه اند مشرف بر سبوحة و حنین و اشعر و اجرد دو کوه جهینه باشند میان مدینه و شام . (از معجم البلدان ).
اشعر. [ اَ ع َ ] (ع ص ) بسیارموی اندام . (منتهی الارب ). الکثیر الشعر الطویله . مؤنث : شَعْراء. ج ، شُعْر. (اقرب الموارد). || (اِ) موی گرداگرد سم ستور. ج ، اشاعر. (منتهی الارب ). ما استدار بالحافر من منتهی الجلد. ج ، اَشاعِر. و منه : ما احسن ثُنَن َ اشاعره ؛ و الثنن شعرات تنبت فی مؤخر رسغالدابة فی اجزاء مما استدار بالحافر. (اقرب الموارد). || درازی موی گرداگرد فرج ناقه . (منتهی الارب ). || ثؤلول مانندی که از سم گوسپند برآید. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || گوشتی که زیر ناخن روید. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || (ن تف ) باشعورتر و شاعرتر و کسی که بهتر شعر بگوید. یقال : هو اشعر منه . (منتهی الارب ).
فرهنگ عمید
۲. داناتر.
۳. ویژگی شعر بهتر و نیکوتر.