کلمه جو
صفحه اصلی

اصطناع

فرهنگ فارسی

۱ - ( مصدر ) نیکویی کردن پروردن : اصطناع شاعران . ۲ - برگزیدن کسی را انتخاب کردن . ۳ - بر کشیدن نزدیک گردانیدن مقرب ساختن . جمع : اصطناعات .

فرهنگ معین

(اِ طِ ) [ ع . ] (مص م . )۱ - نیکویی کردن ، پروردن . ۲ - برگزیدن . ۳ - مقرب ساختن .

لغت نامه دهخدا

اصطناع . [ اِ طِ ] (ع مص ) دعوت صنعت ساختن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). دعوت مصنعه ساختن . (آنندراج ). اصطناع مرد؛ اتخاذ مصنعه یعنی دعوت . (از قطر المحیط) (ازاقرب الموارد). || اصطناع فلان ؛ اتخاذ کردن وی طعامی را تا آنرا در راه خدا ببخشد. (از قطر المحیط) (از اقرب الموارد). طعام صنع ساختن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || اصطناع خاتم و جز آن ؛ امر کردن تا آنرا بسازند. (از اقرب الموارد) (قطرالمحیط). فرمودن کاری را به کسی ، یقال : اصطنع خاتماً؛ یعنی فرمود که خاتمی برای او بسازند. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). کاری را فرانمودن به کسی . (آنندراج ). || برگزیدن کسی را و اختیار کردن جهت خاص ذات خویش . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). برگزیدن . (آنندراج ) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 14) (غیاث اللغات ). اصطناع فلان برای خود؛ برگزیدن وی . (قطر المحیط) (از اقرب الموارد). گزیدن . اختیار کردن . انتخاب کردن : و اثر اصطناع پادشاه بر این کرامت هرچه شایعتر شد و من بنده بدان مسرور و سرخ روی گشتم . (کلیله و دمنه ). عمده در همه ٔ ابواب اصطناع ملوک است . (کلیله و دمنه ). ملک تا اتباع خویش را نیکو نشناسد... در اصطناع ایشان مثال نتواند داد. (کلیله و دمنه ). با آنچه ملک عادل انوشیروان کسری بن قباد را سعادت ذات ... و اصطناع حکماء حاصل است می بینم که کارهای زمانه میل به ادبار دارد. (کلیله و دمنه ). || برکشیدن . نزدیک گردانیدن . مقرب ساختن . بالا آوردن : چون بفر اصطناع و یمن اقبال شاهنشاهی خانه ٔ خواجه من بنده ٔ قبله ٔ احرار و افاضل ... و همگی ارباب هنر و بلاغت ، پناه و ملاذ جانب او شناختندی . (کلیله و دمنه ). نشاید پادشاهان را که ... بوسایل موروث بیهنر مکتسب اصطناع فرمایند. (کلیله و دمنه ). در اصطناع گاو... شیر را عاری نمی بینم . (کلیله و دمنه ). اذا اصطنعت فاصطنع من یرجع الی اصل و ابوّة؛ پادشاه باید که کسی پرورد و بزرگی را برکشد که اصل و مروت و عقل و ابوت دارد. (راحةالصدور راوندی ). || تأدیب کردن و پروردن و آموختن کسی را. (از قطر المحیط) (از اقرب الموارد). || تربیت کردن . پرورش دادن : و فرمود او را هم در سرایی که اعیان نشستندی جای معین کردند و امیدوار تربیت و اصطناع . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 31). عبداﷲ طاهر حاجب بزرگ ، وزیررا با خود یار کرد در باب فضل ربیع... تا حضرت خلافت بسر رضا آمده ... [ و فضل ربیع را ] امیدوار تربیت واصطناع [ فرمود ] . (تاریخ بیهقی ). و حق اصطناع بزرگ ما را فراموش مکن . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 361). امیر مسعود رضی اﷲعنه در اصطناع وی رعایت دیگر کرد تا وجیه تر گشت ولی روزگار نیافتی و در جوانی برفت . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 529). و بترتیب تربیت یافت و به رضاع اصطناع در قماط اغتباط بوسیلت قابله ٔ اقبال و دایه ٔهدایت اختصاص یافت . (تاریخ بیهق ص 79). || نیکویی کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 14). با کسی نیکویی کردن . (زوزنی ) (مجمل اللغة) (تاج المصادر بیهقی ). نکویی کردن . (از کشف و مدار و منتخب و کنز) (غیاث ). نیکی کردن . احسان . مکرمت .اصطناع صنیعه به کسی ؛ احسان کردن به وی . (از اقرب الموارد) (قطر المحیط) : همگان را بنواز [ تبانیان ] و از ما امید نواخت و اصطناع و نیکوئی ده . (تاریخ بیهقی ص 205). فایده ٔ تقرب بملوک رفعت منزلت است و اصطناع دوستان و قهر دشمنان . (کلیله و دمنه ).
اصطناعت چو آب جان پرور
انتقامت چو خاک خون آشام .

انوری .


تو آن کریمی کافراط اصطناع کفت
بر آن کشیده که کان همچو بحر ناله کند.

انوری .


به اصطناع بیاراست دستگاه وجود
به احتشام بیفزود پایگاه صدور.

انوری .


کتابت نهادن بهر مسجدی به
که جستن بهر مجلسی اصطناعی .

خاقانی .


بزبان شکر ایادی و یمن اصطناع ناصرالدین میگفت . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 18). و دل خویشان را به انواع اصطناع و عوارف و ارسال هدایا و تحف صید کرد. (جهانگشای جوینی ). به انواع اصطناع و مکرمت ... محظوظ و بهره مند شدند. (جهانگشای جوینی ). و مراسم تهنیت و اصطناع و مکرمت ایشان را اطناب و مبالغت بر خویشتن ... دانست . (جهانگشای جوینی ). || الاصطناع ؛ بدین سخن آن خواهند که خدای تعالی بنده را مهذب گرداند به فناء جمله ٔ نصیبها از وی و زوال جمله ٔ حظها، و اوصاف نفسانی او را اندر وی مبدل کند که تا بزوال نعوت و تبدیل اوصاف نفسانی از خود بیخود شود، و مخصوص اند بدین درجت پیغمبران بدون اولیاء و گروهی از مشایخ و غیر ایشان این معنی را بر اولیاء هم روا دارند. (کشف المحجوب هجویری چ قویم ص 337) :
چون شدی بیخود ز کاس اصطناع
کرد جان تو کلام حق سماع .

عطار (مصیبت نامه چ زوار ص 285).



اصطناع. [ اِ طِ ] ( ع مص ) دعوت صنعت ساختن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). دعوت مصنعه ساختن. ( آنندراج ). اصطناع مرد؛ اتخاذ مصنعه یعنی دعوت. ( از قطر المحیط ) ( ازاقرب الموارد ). || اصطناع فلان ؛ اتخاذ کردن وی طعامی را تا آنرا در راه خدا ببخشد. ( از قطر المحیط ) ( از اقرب الموارد ). طعام صنع ساختن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || اصطناع خاتم و جز آن ؛ امر کردن تا آنرا بسازند. ( از اقرب الموارد ) ( قطرالمحیط ). فرمودن کاری را به کسی ، یقال : اصطنع خاتماً؛ یعنی فرمود که خاتمی برای او بسازند. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). کاری را فرانمودن به کسی. ( آنندراج ). || برگزیدن کسی را و اختیار کردن جهت خاص ذات خویش. ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ). برگزیدن. ( آنندراج ) ( ترجمان علامه جرجانی ص 14 ) ( غیاث اللغات ). اصطناع فلان برای خود؛ برگزیدن وی. ( قطر المحیط ) ( از اقرب الموارد ). گزیدن. اختیار کردن. انتخاب کردن : و اثر اصطناع پادشاه بر این کرامت هرچه شایعتر شد و من بنده بدان مسرور و سرخ روی گشتم. ( کلیله و دمنه ). عمده در همه ابواب اصطناع ملوک است. ( کلیله و دمنه ). ملک تا اتباع خویش را نیکو نشناسد... در اصطناع ایشان مثال نتواند داد. ( کلیله و دمنه ). با آنچه ملک عادل انوشیروان کسری بن قباد را سعادت ذات... و اصطناع حکماء حاصل است می بینم که کارهای زمانه میل به ادبار دارد. ( کلیله و دمنه ). || برکشیدن. نزدیک گردانیدن. مقرب ساختن. بالا آوردن : چون بفر اصطناع و یمن اقبال شاهنشاهی خانه خواجه من بنده قبله احرار و افاضل... و همگی ارباب هنر و بلاغت ، پناه و ملاذ جانب او شناختندی. ( کلیله و دمنه ). نشاید پادشاهان را که... بوسایل موروث بیهنر مکتسب اصطناع فرمایند. ( کلیله و دمنه ). در اصطناع گاو... شیر را عاری نمی بینم. ( کلیله و دمنه ). اذا اصطنعت فاصطنع من یرجع الی اصل و ابوّة؛ پادشاه باید که کسی پرورد و بزرگی را برکشد که اصل و مروت و عقل و ابوت دارد. ( راحةالصدور راوندی ). || تأدیب کردن و پروردن و آموختن کسی را. ( از قطر المحیط ) ( از اقرب الموارد ). || تربیت کردن. پرورش دادن : و فرمود او را هم در سرایی که اعیان نشستندی جای معین کردند و امیدوار تربیت و اصطناع. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 31 ). عبداﷲ طاهر حاجب بزرگ ، وزیررا با خود یار کرد در باب فضل ربیع... تا حضرت خلافت بسر رضا آمده... [ و فضل ربیع را ] امیدوار تربیت واصطناع [ فرمود ]. ( تاریخ بیهقی ). و حق اصطناع بزرگ ما را فراموش مکن. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 361 ). امیر مسعود رضی اﷲعنه در اصطناع وی رعایت دیگر کرد تا وجیه تر گشت ولی روزگار نیافتی و در جوانی برفت. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 529 ). و بترتیب تربیت یافت و به رضاع اصطناع در قماط اغتباط بوسیلت قابله اقبال و دایه ٔهدایت اختصاص یافت. ( تاریخ بیهق ص 79 ). || نیکویی کردن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ترجمان علامه جرجانی ص 14 ). با کسی نیکویی کردن. ( زوزنی ) ( مجمل اللغة ) ( تاج المصادر بیهقی ). نکویی کردن. ( از کشف و مدار و منتخب و کنز ) ( غیاث ). نیکی کردن. احسان. مکرمت.اصطناع صنیعه به کسی ؛ احسان کردن به وی. ( از اقرب الموارد ) ( قطر المحیط ) : همگان را بنواز [ تبانیان ] و از ما امید نواخت و اصطناع و نیکوئی ده. ( تاریخ بیهقی ص 205 ). فایده تقرب بملوک رفعت منزلت است و اصطناع دوستان و قهر دشمنان. ( کلیله و دمنه ).

فرهنگ عمید

۱. به ساختن چیزی فرمان دادن.
۲. نیکویی کردن.
۳. پروردن و برگزیدن کسی.


کلمات دیگر: