( صفت اسم ) ۱- رسول پیغام برنده خبر دهنده : پیمبر فرستاد نزدیک شاه گرانمایگانه بر گرفتند راه . ( شا. بخ ۲ ) ۲۳۵٠ : ۸-فرستاد. خدا رسول پیغمبر نبی : پیمبر ( خصر ) سوی آب حیوان کشید سر زندگانی بکیوان کشید. ( شا. لغ. ) ۳-( اسم ) پیغمبر اسلام محمد بن عبدا... صلی ا... علیه و آله : گر سوی آل مرد شود مال او چرا زنی آل او نشد ز پیمبر شریعتش ? ( ناصر خسرو ) پیمبر زادگی : فرزند پیمبر بودن : چو کنعان را طبیعت بی هنر بود پیمبر زادگی قدرش نیفزود. ( سعدی )
پیمبر
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
پیمبر. [ پ َ ی ُ / ی َ ب َ ] ( نف مرکب ) مخفف پیامبر. پیغامبر. پیامبر. ( آنندراج ). پیغمبر. رسول. پیغام برنده. فرستاده. که پیغام برد. خبر برنده :
اندر فضایل تو قلم گویی
چون نخله کلیم پیمبر شد.
بهر کینه گه بر سرافراز شیر.
همی داشت از باد و از خاک راز.
بیامد بشهری که تاریک بود.
پیمبر زنی بود سیندخت نام.
پیمبر [ خضر ] سوی آب حیوان کشید
سر زندگانی بکیوان کشید.
مهانش همه پیش بودند پای.
همچون جمت بملک همه عز و ناز باد.
صهیب و سلمان را نآمد آمدن دشوار.
پیمبر بد از داور کردگار.
از پس احمد پیمبری نفرستاد.
چون دشمنی تو بیهده ترسا را.
پیمبر فرستد همی بر پیمبر.
نزدیک اهل حکمت و توحید کافرند.
هر پیمبر بخدا محترم است.
که به امت پیمبر اندازد.
دعوت نرسد پیمبران را.
که خضر پیمبر بود پیشرو.
که خواهد بود کاری سخت در راه.
طفل طفل است اگر طفل پیمبرباشد. نبی الملحمة پیمبر قتال یا پیغمبر صلاح که ایجاد انس و الفت میان مردم کند. ( منتهی الارب ).
اندر فضایل تو قلم گویی
چون نخله کلیم پیمبر شد.
منجیک.
پیمبر تویی هم تو پیل [ ببر ] دلیربهر کینه گه بر سرافراز شیر.
فردوسی.
پیمبر یکی بد به دل با گرازهمی داشت از باد و از خاک راز.
فردوسی.
پیمبر به اندیشه باریک بودبیامد بشهری که تاریک بود.
فردوسی.
چنین گفت کامد ز کابل پیام پیمبر زنی بود سیندخت نام.
فردوسی.
|| فرستاده خدا. رسول از جانب پروردگار. پیغامبر.وخشور. نبی : پیمبر [ خضر ] سوی آب حیوان کشید
سر زندگانی بکیوان کشید.
فردوسی.
پیمبر فرستاد زی او خدای مهانش همه پیش بودند پای.
فردوسی.
عمر تو همچو نوح پیمبر دراز بادهمچون جمت بملک همه عز و ناز باد.
منوچهری.
شنیده ای که پیمبر چو خواست گشت بزرگ صهیب و سلمان را نآمد آمدن دشوار.
ابوحنیفه اسکافی ( از تاریخ بیهقی ).
چنان دان که هود اندر آن روزگارپیمبر بد از داور کردگار.
اسدی.
جمله مقرند این خران که خداونداز پس احمد پیمبری نفرستاد.
ناصرخسرو.
ایشان پیمبران و رفیقانندچون دشمنی تو بیهده ترسا را.
ناصرخسرو.
چه خواهی همی زو که چندین دمادم پیمبر فرستد همی بر پیمبر.
ناصرخسرو.
آنها که نشنوند سخن زین پیمبران نزدیک اهل حکمت و توحید کافرند.
ناصرخسرو.
هر فروتر به بزرگیست عزیزهر پیمبر بخدا محترم است.
خاقانی.
به ر عیت ملک همان انداخت که به امت پیمبر اندازد.
خاقانی.
کانجا که محمد اندر آمددعوت نرسد پیمبران را.
خاقانی.
چنان داد فرمان در آن راه نوکه خضر پیمبر بود پیشرو.
نظامی.
ترا چندین پیمبر کرد آگاه که خواهد بود کاری سخت در راه.
عطار ( اسرارنامه ).
- امثال :طفل طفل است اگر طفل پیمبرباشد. نبی الملحمة پیمبر قتال یا پیغمبر صلاح که ایجاد انس و الفت میان مردم کند. ( منتهی الارب ).
پیمبر. [ پ َ ی ُ / ی َ ب َ ] (نف مرکب ) مخفف پیامبر. پیغامبر. پیامبر. (آنندراج ). پیغمبر. رسول . پیغام برنده . فرستاده . که پیغام برد. خبر برنده :
اندر فضایل تو قلم گویی
چون نخله ٔ کلیم پیمبر شد.
پیمبر تویی هم تو پیل [ ببر ] دلیر
بهر کینه گه بر سرافراز شیر.
پیمبر یکی بد به دل با گراز
همی داشت از باد و از خاک راز.
پیمبر به اندیشه باریک بود
بیامد بشهری که تاریک بود.
چنین گفت کامد ز کابل پیام
پیمبر زنی بود سیندخت نام .
|| فرستاده ٔ خدا. رسول از جانب پروردگار. پیغامبر.وخشور. نبی :
پیمبر [ خضر ] سوی آب حیوان کشید
سر زندگانی بکیوان کشید.
پیمبر فرستاد زی او خدای
مهانش همه پیش بودند پای .
عمر تو همچو نوح پیمبر دراز باد
همچون جمت بملک همه عز و ناز باد.
شنیده ای که پیمبر چو خواست گشت بزرگ
صهیب و سلمان را نآمد آمدن دشوار.
چنان دان که هود اندر آن روزگار
پیمبر بد از داور کردگار.
جمله مقرند این خران که خداوند
از پس احمد پیمبری نفرستاد.
ایشان پیمبران و رفیقانند
چون دشمنی تو بیهده ترسا را.
چه خواهی همی زو که چندین دمادم
پیمبر فرستد همی بر پیمبر.
آنها که نشنوند سخن زین پیمبران
نزدیک اهل حکمت و توحید کافرند.
هر فروتر به بزرگیست عزیز
هر پیمبر بخدا محترم است .
به ر عیت ملک همان انداخت
که به امت پیمبر اندازد.
کانجا که محمد اندر آمد
دعوت نرسد پیمبران را.
چنان داد فرمان در آن راه نو
که خضر پیمبر بود پیشرو.
ترا چندین پیمبر کرد آگاه
که خواهد بود کاری سخت در راه .
- امثال :
طفل طفل است اگر طفل پیمبرباشد . نبی الملحمة پیمبر قتال یا پیغمبر صلاح که ایجاد انس و الفت میان مردم کند. (منتهی الارب ).
|| (اِخ ) پیغمبر اسلام محمد مصطفی (ص ) :
اول بمراد عام نادان
بر رفت بمنبر پیمبر.
گر سوی آل مرد شود مال او چرا
زی آل اونشد ز پیمبر شریعتش .
وآن آفتاب آل پیمبر کند بتیغ
خون پدر ز گرسنه عباسیان طلب .
از بهر پیمبر که بدین وضع ورا گفت
تأویل به دانا ده و تنزیل بغوغا.
ز پیری بر نجست هر کس مگرمن
که از وی رسیدم به آل پیمبر.
آنرا که کس بجای پیمبر جز او نخفت
با دشمنان صعب بهنگام هجرتش .
چه خواهی همی زو که چندین دمادم
پیمبر فرستد همی بر پیمبر.
گفتم که با پیمبر یابد کسی نجات
گفتا که چون صدف نبود کی بود گهر؟
آنکه معروف بدو شد بجهان روز غدیر
وز خداوند ظفر خواست پیمبر بدعاش .
ای ناصردین سید اولاد پیمبر
ای عالم جاه و شرف و دانش و تمییز.
چو طبع صافی حیدر مرتبی ز علوم
چو جان پاک پیمبر منزهی ز عیوب .
مر مرا باری نکو ناید ز روی اعتقاد
حق زهرا بردن و دین پیمبر داشتن .
آن خدیجه ست کز ارادت عقل
مال و جان بر پیمبر افشانده ست .
دید پیمبر نه بچشمی دگر
بلکه بچشم سر این چشم سر.
قول پیمبر بکار بند و میازار
خاطرمور ضعیف و پشه ٔ لاغر.
- پیغمبر تازی ؛ محمدبن عبداﷲ (ص ).
- پیغمبر مختار ؛محمدبن عبداﷲ (ص ).
اندر فضایل تو قلم گویی
چون نخله ٔ کلیم پیمبر شد.
منجیک .
پیمبر تویی هم تو پیل [ ببر ] دلیر
بهر کینه گه بر سرافراز شیر.
فردوسی .
پیمبر یکی بد به دل با گراز
همی داشت از باد و از خاک راز.
فردوسی .
پیمبر به اندیشه باریک بود
بیامد بشهری که تاریک بود.
فردوسی .
چنین گفت کامد ز کابل پیام
پیمبر زنی بود سیندخت نام .
فردوسی .
|| فرستاده ٔ خدا. رسول از جانب پروردگار. پیغامبر.وخشور. نبی :
پیمبر [ خضر ] سوی آب حیوان کشید
سر زندگانی بکیوان کشید.
فردوسی .
پیمبر فرستاد زی او خدای
مهانش همه پیش بودند پای .
فردوسی .
عمر تو همچو نوح پیمبر دراز باد
همچون جمت بملک همه عز و ناز باد.
منوچهری .
شنیده ای که پیمبر چو خواست گشت بزرگ
صهیب و سلمان را نآمد آمدن دشوار.
ابوحنیفه ٔ اسکافی (از تاریخ بیهقی ).
چنان دان که هود اندر آن روزگار
پیمبر بد از داور کردگار.
اسدی .
جمله مقرند این خران که خداوند
از پس احمد پیمبری نفرستاد.
ناصرخسرو.
ایشان پیمبران و رفیقانند
چون دشمنی تو بیهده ترسا را.
ناصرخسرو.
چه خواهی همی زو که چندین دمادم
پیمبر فرستد همی بر پیمبر.
ناصرخسرو.
آنها که نشنوند سخن زین پیمبران
نزدیک اهل حکمت و توحید کافرند.
ناصرخسرو.
هر فروتر به بزرگیست عزیز
هر پیمبر بخدا محترم است .
خاقانی .
به ر عیت ملک همان انداخت
که به امت پیمبر اندازد.
خاقانی .
کانجا که محمد اندر آمد
دعوت نرسد پیمبران را.
خاقانی .
چنان داد فرمان در آن راه نو
که خضر پیمبر بود پیشرو.
نظامی .
ترا چندین پیمبر کرد آگاه
که خواهد بود کاری سخت در راه .
عطار (اسرارنامه ).
- امثال :
طفل طفل است اگر طفل پیمبرباشد . نبی الملحمة پیمبر قتال یا پیغمبر صلاح که ایجاد انس و الفت میان مردم کند. (منتهی الارب ).
|| (اِخ ) پیغمبر اسلام محمد مصطفی (ص ) :
اول بمراد عام نادان
بر رفت بمنبر پیمبر.
ناصرخسرو.
گر سوی آل مرد شود مال او چرا
زی آل اونشد ز پیمبر شریعتش .
ناصرخسرو.
وآن آفتاب آل پیمبر کند بتیغ
خون پدر ز گرسنه عباسیان طلب .
ناصرخسرو.
از بهر پیمبر که بدین وضع ورا گفت
تأویل به دانا ده و تنزیل بغوغا.
ناصرخسرو.
ز پیری بر نجست هر کس مگرمن
که از وی رسیدم به آل پیمبر.
ناصرخسرو.
آنرا که کس بجای پیمبر جز او نخفت
با دشمنان صعب بهنگام هجرتش .
ناصرخسرو.
چه خواهی همی زو که چندین دمادم
پیمبر فرستد همی بر پیمبر.
ناصرخسرو.
گفتم که با پیمبر یابد کسی نجات
گفتا که چون صدف نبود کی بود گهر؟
ناصرخسرو.
آنکه معروف بدو شد بجهان روز غدیر
وز خداوند ظفر خواست پیمبر بدعاش .
ناصرخسرو.
ای ناصردین سید اولاد پیمبر
ای عالم جاه و شرف و دانش و تمییز.
سوزنی .
چو طبع صافی حیدر مرتبی ز علوم
چو جان پاک پیمبر منزهی ز عیوب .
ادیب صابر.
مر مرا باری نکو ناید ز روی اعتقاد
حق زهرا بردن و دین پیمبر داشتن .
سنائی .
آن خدیجه ست کز ارادت عقل
مال و جان بر پیمبر افشانده ست .
خاقانی .
دید پیمبر نه بچشمی دگر
بلکه بچشم سر این چشم سر.
نظامی .
قول پیمبر بکار بند و میازار
خاطرمور ضعیف و پشه ٔ لاغر.
بهار (از فرهنگ ضیاء).
- پیغمبر تازی ؛ محمدبن عبداﷲ (ص ).
- پیغمبر مختار ؛محمدبن عبداﷲ (ص ).
فرهنگ عمید
= پیغمبر
پیغمبر#NAME?
کلمات دیگر: