کلمه جو
صفحه اصلی

هشو

فرهنگ فارسی

مغز استخوان

لغت نامه دهخدا

هشو. [ هَُ ] ( اِ ) هوش و ذهن و عقل و زیرکی. ( برهان ). ظاهراً کلمه هشومند را که مرکب از هش + -ومند است مرکب از هشو + مند پنداشته اند و هشو را به معنی هوش گرفته اند. ( از حاشیه برهان چ معین ). || قلعه و حصار. ( برهان ).

هشو. [ هََ ] ( اِ ) مغز استخوان. ( ناظم الاطباء ).

هشو. [ هََ ] (اِ) مغز استخوان . (ناظم الاطباء).


هشو. [ هَُ ] (اِ) هوش و ذهن و عقل و زیرکی . (برهان ). ظاهراً کلمه ٔ هشومند را که مرکب از هش + -ومند است مرکب از هشو + مند پنداشته اند و هشو را به معنی هوش گرفته اند. (از حاشیه ٔ برهان چ معین ). || قلعه و حصار. (برهان ).



کلمات دیگر: