( صفت ) ۱- بلند و بزرگ بقامت فیل بزرگ جثه و قوی هیکل : از در خاقان کجا پیل افکند محمود را بدره بردن پیل بالاتر نتابد پیش ازین . ( خاقانی ) ۲- بسیار. ۳- توده و خرمن کرده .
پیل بالا
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
پیل بالا. ( ص مرکب ) به مقدار قامت فیل. ( غیاث ) :
صد پیل وار خواهدم از زر خشک ازآنک
مشک است پیل بالا در سنبل ترش.
بدره بردن پیل بالا برنتابد بیش از این.
هم دست مراد زیر سنگ است هنوز.
ما زیر پای دوستان از پیل بالا ریخته.
پیل بالا سر و زر اندازد.
پیل بالا نقد جان بر پیلبان افشانده اند.
دبه در پای پیل افکند خواهم.
کند پیل بالا بر او گنج ریز.
به پایش پیل بالا زر فشاندند.
من نه پیل آورده ام بس بس نظاره کز سفر
پیل بالا طوطی شکرفشان آورده ام.
فرس پیل بالا و شه پیلتن.
صد پیل وار خواهدم از زر خشک ازآنک
مشک است پیل بالا در سنبل ترش.
خاقانی.
از در خاقان کجا پیل افکند محمود رابدره بردن پیل بالا برنتابد بیش از این.
خاقانی.
دادیم ز دست پیل بالا زر و سیم هم دست مراد زیر سنگ است هنوز.
خاقانی.
زر دوست از دست جهان در پای پیل افتاده دان ما زیر پای دوستان از پیل بالا ریخته.
خاقانی.
زیر پای غم تو خاقانی پیل بالا سر و زر اندازد.
خاقانی.
تا بپای پیل می بر کعبه عقل آمده ست پیل بالا نقد جان بر پیلبان افشانده اند.
خاقانی.
زمین را پیل بالا کند خواهم دبه در پای پیل افکند خواهم.
نظامی.
بفرمود تا خازن زودخیزکند پیل بالا بر او گنج ریز.
نظامی.
ز پای آن پیل بالا را نشاندندبه پایش پیل بالا زر فشاندند.
نظامی.
|| بلند و بزرگ به قامت پیل. بلندو عظیم جثه. ( برهان ). کنایه از بزرگ جثه و قوی هیکل. ( آنندراج ) : من نه پیل آورده ام بس بس نظاره کز سفر
پیل بالا طوطی شکرفشان آورده ام.
خاقانی.
درآمد بطیاره کوهکن فرس پیل بالا و شه پیلتن.
نظامی.
ز پای آن پیل بالا را نشاندند.نظامی.
|| بسیار. ( برهان ). || توده و خرمن کرده. ( برهان ). توده خرمن کرده بسیار، و آنرا از کثرت عظمت به بالای پیل تشبیه کرده اند. ( انجمن آرا ). توده خرمن گردکرده بسیار.فرهنگ عمید
هم قد و بالای پیل، تنومند و قوی هیکل مانند پیل.
کلمات دیگر: