کلمه جو
صفحه اصلی

وزمه

فرهنگ فارسی

فصل زمستان را گویند چه وزمه بادی باشد که در آخر زمستان وزد

لغت نامه دهخدا

( وزمة ) وزمة. [ وَ م َ ] ( ع اِ ) اندازه. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). || دسته سبزی تره. ( المنجد ). || ( مص ) اندکی زیان رسیدن در مال. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). و فعل آن به طور مجهول استعمال شود. ( منتهی الارب ). || چیز اندک را به سوی مثل آن گرد کردن. || رخنه کردن در چیزی. ( منتهی الارب ). || به شباروزی یک بار خوردن. ( منتهی الارب ) ( مهذب الاسماء ) ( ناظم الاطباء ). || بروی درافتادن در خوردن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).
وزمه. [ وَ م َ / م ِ ] ( اِ ) فصل زمستان را گویند، چه وزمه بادی باشد که در آخر زمستان وزد. ( آنندراج ).
- باد وزمه ؛ بادی که در آخر زمستان وزد. ( ناظم الاطباء ).
- وزمه باد ؛ بادی که در آخر زمستان وزد. ( ناظم الاطباء ).

وزمه . [ وَ م َ / م ِ ] (اِ) فصل زمستان را گویند، چه وزمه بادی باشد که در آخر زمستان وزد. (آنندراج ).
- باد وزمه ؛ بادی که در آخر زمستان وزد. (ناظم الاطباء).
- وزمه باد ؛ بادی که در آخر زمستان وزد. (ناظم الاطباء).


وزمة. [ وَ م َ ] (ع اِ) اندازه . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || دسته ٔ سبزی تره . (المنجد). || (مص ) اندکی زیان رسیدن در مال . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). و فعل آن به طور مجهول استعمال شود. (منتهی الارب ). || چیز اندک را به سوی مثل آن گرد کردن . || رخنه کردن در چیزی . (منتهی الارب ). || به شباروزی یک بار خوردن . (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء). || بروی درافتادن در خوردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).


دانشنامه عمومی

(واژۀ پیشنهادی کاربران) (Vazmeh) کامیون، بارکش. واژه اى کهن به چم گارى هاى بزرگ بارى، که در این زمانه مى توان به جاى کامیون از آن بهره برد. از این دست مى توان داشت: وزمیدن: حمل و نقل کردن؛ وزمایش: عمل حمل و نقل؛ وزمنده: کسی که حمل و نقل می کند؛ وزمیده: آنچه حمل و نقل شده؛ وزمت: محموله؛ وزمان: ترمینال باربرى.



کلمات دیگر: