کلمه جو
صفحه اصلی

بوغنج

لغت نامه دهخدا

بوغنج. [ غ َ ] ( اِ ) شونیز. و آن تخمی است ریزه و سیاه رنگ و بعربی حبةالسودا خوانند. ( برهان ) ( آنندراج ). سیاه دانه. ( رشیدی ) ( الفاظ الادویه ). سیاهدانه. شونیز. ( فرهنگ فارسی معین ). تخم گشنیز. ( ناظم الاطباء ).

بوغنج. [ غ َ ] ( اِخ ) فوشنج را گفته اند و آن قصبه ای است در خراسان نزدیک قندهار. ( برهان ) ( آنندراج ). نام موضعی است. ( ناظم الاطباء ). رجوع به بوشنج و فوشنج شود.

بوغنج . [ غ َ ] (اِ) شونیز. و آن تخمی است ریزه و سیاه رنگ و بعربی حبةالسودا خوانند. (برهان ) (آنندراج ). سیاه دانه . (رشیدی ) (الفاظ الادویه ). سیاهدانه . شونیز. (فرهنگ فارسی معین ). تخم گشنیز. (ناظم الاطباء).


بوغنج . [ غ َ ] (اِخ ) فوشنج را گفته اند و آن قصبه ای است در خراسان نزدیک قندهار. (برهان ) (آنندراج ). نام موضعی است . (ناظم الاطباء). رجوع به بوشنج و فوشنج شود.


فرهنگ عمید

= شونیز

شونیز#NAME?



کلمات دیگر: