مترادف ریو : حیله، خدعه، دستان، ریب، فسون، مکر، نیرنگ
ریو
مترادف ریو : حیله، خدعه، دستان، ریب، فسون، مکر، نیرنگ
فارسی به انگلیسی
فرهنگ اسم ها
اسم: ریو (پسر) (فارسی)
معنی: ریونیز، از شخصیتهای شاهنامه، نام دلاوری ایرانی در زمان کیخسرو پادشاه کیانی، و داماد طوس سپهسالار ایران
معنی: ریونیز، از شخصیتهای شاهنامه، نام دلاوری ایرانی در زمان کیخسرو پادشاه کیانی، و داماد طوس سپهسالار ایران
اسم: رئو (پسر) (عربی)
معنی: مهربان، عاطفه، از نامهای خداوند
معنی: مهربان، عاطفه، از نامهای خداوند
مترادف و متضاد
حیله، خدعه، دستان، ریب، فسون، مکر، نیرنگ
فرهنگ فارسی
مکر، حیله، نیرنگ، کینه ور، مکاری، حیله گری
( اسم ) مکر حیله فریب تزویر .
دکتر ریو خاور شناس نامی انگلیسی
( اسم ) مکر حیله فریب تزویر .
دکتر ریو خاور شناس نامی انگلیسی
فرهنگ معین
[ هن د . ] (اِ. ) مکر، حیله .
لغت نامه دهخدا
ریو. [ وْ ] ( اِ ) فریب. مکر.تزویر. دغا. ریا. ( ناظم الاطباء ) ( از برهان ) ( از آنندراج ) ( از انجمن آرا ) ( از شرفنامه منیری ). مکر و حیله. ( فرهنگ جهانگیری ) ( از غیاث اللغات ) :
تو و مادرت هر دو از جنگ دیو
برون آوریدم به رای و به ریو.
از زمانه چه ریو دید و چه رنگ.
تا ترا فرمان برد جنی و دیو.
وز عدوی دوست رو تعظیم و ریو.
خاتم از دست تو نستاند سدیو.
ز مردم چنان می گریزدکه دیو.
وحشت آموزد و خیانت و ریو.
بجای سلیمان نشستن چو دیو.
اهل ثنا و مدحت ارباب نظم و نثر
مطلق تویی و نیست در این باب ریو و رنگ.
در نظم شعر من نبود هیچ ریو و رنگ.
مفروش دین به چربک و سالوس و ریو و رنگ.
ریو. [ وْ ] ( اِخ ) نام پسر کاوس. ( ناظم الاطباء ). نام پسر کیکاوس که داماد طوس بود و بر دست فرودبن سیاوش کشته شد. ( برهان ) ( آنندراج ) ( از فرهنگ جهانگیری ) ( از انجمن آرا ) ( از شرفنامه منیری ) :
چو با تیغ نزدیک شد ریو نیو
به زه برنهاد آن خمانیده شیو.
که بود او دلیر و هشیوار و نیو.
ریو. [ ی ُ ] ( اِخ ) دکتر ریو، خاورشناس نامی انگلیسی و مؤلف کتابهای چندی است از آن جمله است : فهرست نسخ خطی موزه بریتانیا. رجوع به سبک شناسی ج 3 ص 199 و تاریخ عصر حافظ ج 1 ص 161 و فهرست از سعدی تا جامی و فهرست تتمه صوان الحکمة شود.
تو و مادرت هر دو از جنگ دیو
برون آوریدم به رای و به ریو.
فردوسی.
که ملیخای آسمان فرهنگ از زمانه چه ریو دید و چه رنگ.
نظامی.
چون سلیمان باش بی وسواس و ریوتا ترا فرمان برد جنی و دیو.
مولوی.
هرکه در دنیا خورد تلبیس دیووز عدوی دوست رو تعظیم و ریو.
مولوی.
گر در این ملکت بری باشی ز ریوخاتم از دست تو نستاند سدیو.
مولوی.
مذمت کنندش که زرق است و ریوز مردم چنان می گریزدکه دیو.
سعدی ( بوستان ).
گر نشیند فرشته ای بادیووحشت آموزد و خیانت و ریو.
( گلستان ).
که زنهار از این مکر و دستان و ریوبجای سلیمان نشستن چو دیو.
سعدی ( بوستان ).
وی مبرا ذات میمون اخترت از زرق و ریو.حافظ.
- ریو و رنگ ؛ مکر و فریب. حیله و نیرنگ : اهل ثنا و مدحت ارباب نظم و نثر
مطلق تویی و نیست در این باب ریو و رنگ.
سوزنی.
در بحر مدحت تو چو زورق روان کنم در نظم شعر من نبود هیچ ریو و رنگ.
سوزنی.
هفتادساله گشتی توحید و زهد گوی مفروش دین به چربک و سالوس و ریو و رنگ.
سوزنی.
ریو. [ وْ ] ( اِخ ) نام پسر کاوس. ( ناظم الاطباء ). نام پسر کیکاوس که داماد طوس بود و بر دست فرودبن سیاوش کشته شد. ( برهان ) ( آنندراج ) ( از فرهنگ جهانگیری ) ( از انجمن آرا ) ( از شرفنامه منیری ) :
چو با تیغ نزدیک شد ریو نیو
به زه برنهاد آن خمانیده شیو.
فردوسی.
نگهبان ایشان همی بود ریوکه بود او دلیر و هشیوار و نیو.
فردوسی.
رجوع به ریو در معنی فریب نیز شود.ریو. [ ی ُ ] ( اِخ ) دکتر ریو، خاورشناس نامی انگلیسی و مؤلف کتابهای چندی است از آن جمله است : فهرست نسخ خطی موزه بریتانیا. رجوع به سبک شناسی ج 3 ص 199 و تاریخ عصر حافظ ج 1 ص 161 و فهرست از سعدی تا جامی و فهرست تتمه صوان الحکمة شود.
ریو. [ وْ ] (اِخ ) نام پسر کاوس . (ناظم الاطباء). نام پسر کیکاوس که داماد طوس بود و بر دست فرودبن سیاوش کشته شد. (برهان ) (آنندراج ) (از فرهنگ جهانگیری ) (از انجمن آرا) (از شرفنامه ٔ منیری ) :
چو با تیغ نزدیک شد ریو نیو
به زه برنهاد آن خمانیده شیو.
نگهبان ایشان همی بود ریو
که بود او دلیر و هشیوار و نیو.
رجوع به ریو در معنی فریب نیز شود.
چو با تیغ نزدیک شد ریو نیو
به زه برنهاد آن خمانیده شیو.
فردوسی .
نگهبان ایشان همی بود ریو
که بود او دلیر و هشیوار و نیو.
فردوسی .
رجوع به ریو در معنی فریب نیز شود.
ریو. [ ی ُ ] (اِخ ) دکتر ریو، خاورشناس نامی انگلیسی و مؤلف کتابهای چندی است از آن جمله است : فهرست نسخ خطی موزه ٔ بریتانیا. رجوع به سبک شناسی ج 3 ص 199 و تاریخ عصر حافظ ج 1 ص 161 و فهرست از سعدی تا جامی و فهرست تتمه ٔ صوان الحکمة شود.
ریو. [ وْ ] (اِ) فریب . مکر.تزویر. دغا. ریا. (ناظم الاطباء) (از برهان ) (از آنندراج ) (از انجمن آرا) (از شرفنامه ٔ منیری ). مکر و حیله . (فرهنگ جهانگیری ) (از غیاث اللغات ) :
تو و مادرت هر دو از جنگ دیو
برون آوریدم به رای و به ریو.
که ملیخای آسمان فرهنگ
از زمانه چه ریو دید و چه رنگ .
چون سلیمان باش بی وسواس و ریو
تا ترا فرمان برد جنی و دیو.
هرکه در دنیا خورد تلبیس دیو
وز عدوی دوست رو تعظیم و ریو.
گر در این ملکت بری باشی ز ریو
خاتم از دست تو نستاند سدیو.
مذمت کنندش که زرق است و ریو
ز مردم چنان می گریزدکه دیو.
گر نشیند فرشته ای بادیو
وحشت آموزد و خیانت و ریو.
که زنهار از این مکر و دستان و ریو
بجای سلیمان نشستن چو دیو.
وی مبرا ذات میمون اخترت از زرق و ریو.
- ریو و رنگ ؛ مکر و فریب . حیله و نیرنگ :
اهل ثنا و مدحت ارباب نظم و نثر
مطلق تویی و نیست در این باب ریو و رنگ .
در بحر مدحت تو چو زورق روان کنم
در نظم شعر من نبود هیچ ریو و رنگ .
هفتادساله گشتی توحید و زهد گوی
مفروش دین به چربک و سالوس و ریو و رنگ .
تو و مادرت هر دو از جنگ دیو
برون آوریدم به رای و به ریو.
فردوسی .
که ملیخای آسمان فرهنگ
از زمانه چه ریو دید و چه رنگ .
نظامی .
چون سلیمان باش بی وسواس و ریو
تا ترا فرمان برد جنی و دیو.
مولوی .
هرکه در دنیا خورد تلبیس دیو
وز عدوی دوست رو تعظیم و ریو.
مولوی .
گر در این ملکت بری باشی ز ریو
خاتم از دست تو نستاند سدیو.
مولوی .
مذمت کنندش که زرق است و ریو
ز مردم چنان می گریزدکه دیو.
سعدی (بوستان ).
گر نشیند فرشته ای بادیو
وحشت آموزد و خیانت و ریو.
(گلستان ).
که زنهار از این مکر و دستان و ریو
بجای سلیمان نشستن چو دیو.
سعدی (بوستان ).
وی مبرا ذات میمون اخترت از زرق و ریو.
حافظ.
- ریو و رنگ ؛ مکر و فریب . حیله و نیرنگ :
اهل ثنا و مدحت ارباب نظم و نثر
مطلق تویی و نیست در این باب ریو و رنگ .
سوزنی .
در بحر مدحت تو چو زورق روان کنم
در نظم شعر من نبود هیچ ریو و رنگ .
سوزنی .
هفتادساله گشتی توحید و زهد گوی
مفروش دین به چربک و سالوس و ریو و رنگ .
سوزنی .
فرهنگ عمید
مکر، حیله، فریب، نیرنگ: گر نشیند فرشته ای با دیو / وحشت آموزد و خیانت و ریو (سعدی: ۱۷۷ ).
دانشنامه عمومی
رئو از شخصیت های تنخ یهودی و عهد عتیق در انجیل است که نخستین بار نامش در کتاب پیدایش و در زمره رؤسای طوایف سامی آمده است او پسر فالج پسر عابر پسر صالح پسر ارفکشاد پسر سام بود و ششمین نوادهٔ نوح و شانزدهمین نواده آدم به شمار می رفت. او پدر سروج، پدربزرگ ناحور و جداعلای ابراهیم بود.در هنگام تولد رئو، به دستور نمرود برج بابل ساخته شد. در هنگام تولد سروج او ۳۲ سال داشت. رئو تا ۲۳۹ سالگی زندگی کرد و پسران و دختران آورد. نام رئو در نسب نامه عیسی و نیز در نسب نامه محمد پیغمبر اسلام ذکر شده است.
عاطف الزین، سمیح، داستان پیامبران علیهم السلام در قرآن، ترجمه علی چراغی، اول، تهران: ذکر، ۱۳۸۰، ISBN 9643071634
کتاب مقدس عهد عتیق و عهد جدید، ترجمه فاضل خان همدانی، ویلیام گلن، هنری مرتن، تهران: اساطیر، ۱۳۷۹، شابک ۹۶۴-۳۳۱-۰۶۸-X
جیمز هاکس (۱۳۷۵)، قاموس کتاب مقدس، ترجمهٔ عبدالله شیبانی، تهران: اساطیر، ص. ۱۱۴
ابن هشام (۱۳۶۰)، سیرت رسول الله صلی الله علیه و سلم، ترجمهٔ رفیع الدین اسحاق بن محمد همدانی قاضی، به کوشش علی اصغر مهدوی.، تهران: انتشارات خوارزمی، ص. ۵۱۹
عاطف الزین، سمیح، داستان پیامبران علیهم السلام در قرآن، ترجمه علی چراغی، اول، تهران: ذکر، ۱۳۸۰، ISBN 9643071634
کتاب مقدس عهد عتیق و عهد جدید، ترجمه فاضل خان همدانی، ویلیام گلن، هنری مرتن، تهران: اساطیر، ۱۳۷۹، شابک ۹۶۴-۳۳۱-۰۶۸-X
جیمز هاکس (۱۳۷۵)، قاموس کتاب مقدس، ترجمهٔ عبدالله شیبانی، تهران: اساطیر، ص. ۱۱۴
ابن هشام (۱۳۶۰)، سیرت رسول الله صلی الله علیه و سلم، ترجمهٔ رفیع الدین اسحاق بن محمد همدانی قاضی، به کوشش علی اصغر مهدوی.، تهران: انتشارات خوارزمی، ص. ۵۱۹
wiki: رئو
ریو ممکن است به یکی از موارد زیر اشاره داشته باشد:
ریو کوتاه شده ریو دوژانیرو، پایتخت کشور برزیل می باشد.
ریو فردیناند
میشل ریو
ریو خاورشناس
کیا ریو نام خودرویی سواری، محصول شرکت کیا کره جنوبی است و در ایران توسط شرکت سایپا تولید می شود.
کازینو و هتل تمام سوئیت ریو
انیمیشن ریو، نام یک انیمیشن کامپیوتری محصول سال ۲۰۱۱ (میلادی) می باشد.
ریو کوتاه شده ریو دوژانیرو، پایتخت کشور برزیل می باشد.
ریو فردیناند
میشل ریو
ریو خاورشناس
کیا ریو نام خودرویی سواری، محصول شرکت کیا کره جنوبی است و در ایران توسط شرکت سایپا تولید می شود.
کازینو و هتل تمام سوئیت ریو
انیمیشن ریو، نام یک انیمیشن کامپیوتری محصول سال ۲۰۱۱ (میلادی) می باشد.
wiki: مانکن (فرد) اهل ژاپن است. وی از سال ۱۹۹۶ میلادی تاکنون مشغول فعالیت بوده است.
wiki: ریو (هنرپیشه)
گویش مازنی
/rao/ مگس سرکه – حشره ای کوچک
مگس سرکه – حشره ای کوچک
پیشنهاد کاربران
ریویدن = نیرنگیدن.
ریو ( Reeve ) [اصطلاح دریانوردی] رد کردن طناب و یا سیم از شیار قرقره .
کلمات دیگر: