کلمه جو
صفحه اصلی

معظم


مترادف معظم : بزرگ، سترگ، کلان | گران قدر، معز، بزرگوار

برابر پارسی : بزرگ، ارجمند

فارسی به انگلیسی

honourable, or honoured, dignified, great, large, considerable, honourable or honoured

honourable or honoured, dignified, great


great, large, considerable


large, big, great, grown up, adult


عربی به فارسی

جسم , جثه , لش , تنه , جسامت , حجم , اندازه , بصورت توده جمع کردن , انباشتن , توده , اکثريت


فرهنگ اسم ها

اسم: معظم (پسر) (عربی) (تلفظ: moeazzam) (فارسی: معظم) (انگلیسی: moeazzam)
معنی: بزرگ داشته شده، بزرگوار

(تلفظ: moeazzam) (عربی) بزرگ داشته شده ، بزرگوار .


مترادف و متضاد

بزرگ، سترگ، کلان


گران‌قدر، معز، بزرگوار


فرهنگ فارسی

( اسم ) بزرگ شمرده تعظیم شده : ذکر این خاندان معظم در تاریخ ناصری مسطور است . توضیح هرچند معظم و معظم ظ بصورت مشدد تلفظ میشود در معنی ( بزرگ داشته ) شرکت دارند ولی غالبا نخستین در مورد اشیائ و شهرها وکشورها و دولتها بکار رود : دولت معظم کشور معظم شهر معظم و نیز بمعنی قسم غالب و بیشتر آید و دومین در مورد اشخاص بزرگ و اشیائ مقدس : شاه معظم مسیح قالب ملک است ملک ز عدلش بر آب کار بماناد . ( خاقانی ) سوگند میخورد که نبوسد مگر دو جای یا مصحف معظم یا سنگ کعبه را . ( خاقانی ) خیز تا ز آب دیده آب زنیم روی این تربت معظم را . ( خاقانی )
شرف الدین عیسی بن محمد عادل بن ایوب . سلطان شام و از ملوک دولت ایوبی بود .

فرهنگ معین

(مُ ظَ ) [ ع . ] (اِ. ) بزرگ ، قسمت بیشتر چیزی .
(مُ عَ ظَّ ) [ ع . ] (اِمف . ) بزرگ شمرده شده .

(مُ ظَ) [ ع . ] (اِ.) بزرگ ، قسمت بیشتر چیزی .


(مُ عَ ظَّ) [ ع . ] (اِمف .) بزرگ شمرده شده .


لغت نامه دهخدا

معظم. [ م ُ ظَ ] ( ع ص ، اِ ) بزرگ. کلان. عمده. ( ناظم الاطباء ). بزرگ داشته. بزرگ. عظیم. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
و شعرا هرچه یافته اند از صلات معظم به بدیهه و حسب حال یافته اند. ( چهارمقاله ص 57 ). قیصر... بر زبان راند که بر هر شهر معظم که بر آن انگشت اختیار نهی مبذول خواهد بود. ( سلجوقنامه ظهیری ص 206 ).
چرخ طفل مکتب او بود و او پیر خرد
لیکن از پیران چنو معظم نخواهی یافتن.
خاقانی.
گرت مملکت باید آراسته
مده کار معظم به نوخاسته.
سعدی.
و رجوع به مُعَظَّم شود.
|| بزرگتر و بهتر جزء از هر چیزی. جزء بزرگتر. ( ناظم الاطباء ). قسمت اعظم چیزی. بیشترین چیزی. اکثر چیزی. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ): معظم الشی ٔ؛ اکثر آن. ( از اقرب الموارد ) : نیک بکوشیدند و معظم لشکر امیر سبکتکین را نیک بمالیدند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 203 ). حجاج و طارق بن عمرو بامعظم لشکر بر مرو بایستاد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 188 ). اهل تحقیق و خداوندان تحصیل را در این آیت سخنی نغز است و قاعده نیکو که معظم اقوال مفسران که برشمردیم در آن بیاید. ( کشف الاسرار ج 1 ص 20 ). بیشتر اوقات و معظم سال این جایگاه مقام می فرمود. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 13 ). خبر رسید که ایلک خان به بخارا آمد و ملک بستد و معظم سپاه را در قید اسار کشید. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 340 ). معظم سپاه را باز پس گذاشت. ( ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 413 ). معظم آن قوم از خوف لشکر سلطان اوطان باز گذاشته بودند.( ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 415 ). معظم ترین زحمات واخراجات مردم از این معنی بود. ( جامعالتواریخ رشیدی ).
- معظم البحر ؛ میانه دریا. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
|| توده و مقدار بزرگ. ( ناظم الاطباء ).

معظم. [ م ُ ع َظْ ظَ ] ( ع ص ) بزرگ داشته شده و بزرگ شمرده و به بزرگی صفت نموده شده. ( آنندراج ). بزرگ کرده شده و بزرگ داشته و به بزرگی توصیف شده و بزرگ شمرده شده وتعظیم شده و محترم. ( ناظم الاطباء ). اگرچه مُعَظَّم ومُعظَم قریب المعنی هستند اما اغلب نخستین در مورد اشخاص محترم و بزرگ و اشیاء مقدس به کار رود؛ دانشمند معظم. و دومین در مورد اماکن و شهرها و کشورها و دولتها؛ دولت معظم ، کشور معظم ، شهر معظم :
سلطان معظم ملک عادل مسعود
کمتر ادبش حلم و فروتر هنرش جود.

معظم . [ م ُ ظَ ] (ع ص ، اِ) بزرگ . کلان . عمده . (ناظم الاطباء). بزرگ داشته . بزرگ . عظیم . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
و شعرا هرچه یافته اند از صلات معظم به بدیهه و حسب حال یافته اند. (چهارمقاله ص 57). قیصر... بر زبان راند که بر هر شهر معظم که بر آن انگشت اختیار نهی مبذول خواهد بود. (سلجوقنامه ٔ ظهیری ص 206).
چرخ طفل مکتب او بود و او پیر خرد
لیکن از پیران چنو معظم نخواهی یافتن .

خاقانی .


گرت مملکت باید آراسته
مده کار معظم به نوخاسته .

سعدی .


و رجوع به مُعَظَّم شود.
|| بزرگتر و بهتر جزء از هر چیزی . جزء بزرگتر. (ناظم الاطباء). قسمت اعظم چیزی . بیشترین چیزی . اکثر چیزی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا): معظم الشی ٔ؛ اکثر آن . (از اقرب الموارد) : نیک بکوشیدند و معظم لشکر امیر سبکتکین را نیک بمالیدند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 203). حجاج و طارق بن عمرو بامعظم لشکر بر مرو بایستاد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 188). اهل تحقیق و خداوندان تحصیل را در این آیت سخنی نغز است و قاعده ٔ نیکو که معظم اقوال مفسران که برشمردیم در آن بیاید. (کشف الاسرار ج 1 ص 20). بیشتر اوقات و معظم سال این جایگاه مقام می فرمود. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 13). خبر رسید که ایلک خان به بخارا آمد و ملک بستد و معظم سپاه را در قید اسار کشید. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 340). معظم سپاه را باز پس گذاشت . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ایضاً ص 413). معظم آن قوم از خوف لشکر سلطان اوطان باز گذاشته بودند.(ترجمه ٔ تاریخ یمینی ایضاً ص 415). معظم ترین زحمات واخراجات مردم از این معنی بود. (جامعالتواریخ رشیدی ).
- معظم البحر ؛ میانه ٔ دریا. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
|| توده و مقدار بزرگ . (ناظم الاطباء).

معظم . [ م ُ ع َظْ ظَ ] (اِخ ) از شاعران هندوستان و دایی جلال الدین اکبرشاه بود. وی به علت قتل همسر خود به امر اکبر شاه به سال 970 کشته شد. از اوست :
درد دل را نتوان پیش تو ای جان گفتن
محنتی دارم از این درد که نتوان گفتن .

(از صبح گلشن ص 430). و رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود.



معظم . [ م ُ ع َظْ ظَ ] (اِخ ) تورانشاه بن ملک صالح نجم الدین ایوب . رجوع به تورانشاه ملک المعظم و اعلام زرکلی و طبقات سلاطین اسلام شود.


معظم . [ م ُ ع َظْ ظَ ] (اِخ ) شرف الدین عیسی بن محمد عادل بن ایوب (576-624 هَ .ق .). سلطان شام و از ملوک دولت ایوبی بود. وی فرمانروایی شجاع و عاقل و دوراندیش و عالم در ادب عرب و فقه اسلام بود و با علما مناظره و مباحثه داشت . کتاب «السهم المصیب فی الرد علی ابی بکر الخطیب » از اوست . (از اعلام زرکلی ج 2 ص 753). و رجوع به همین مأخذ شود.


معظم . [ م ُ ع َظْ ظَ ] (ع ص ) بزرگ داشته شده و بزرگ شمرده و به بزرگی صفت نموده شده . (آنندراج ). بزرگ کرده شده و بزرگ داشته و به بزرگی توصیف شده و بزرگ شمرده شده وتعظیم شده و محترم . (ناظم الاطباء). اگرچه مُعَظَّم ومُعظَم قریب المعنی هستند اما اغلب نخستین در مورد اشخاص محترم و بزرگ و اشیاء مقدس به کار رود؛ دانشمند معظم . و دومین در مورد اماکن و شهرها و کشورها و دولتها؛ دولت معظم ، کشور معظم ، شهر معظم :
سلطان معظم ملک عادل مسعود
کمتر ادبش حلم و فروتر هنرش جود.

منوچهری .


الا ای رئیس نفیس معظم
که گشتاسب تیری و رستم کمانی .

منوچهری .


یک شب پرده داری که اکنون کوتوال قلعه ٔ بیکاوند است در روزگار سلطان معظم ابوشجاع فرخ زادبن ناصرلدین اﷲ بیامد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 130). در فرخ روزگار سلطان معظم ابوشجاع فرخ زادبن ناصر لدین اﷲ. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 175). رسول گفت ایزد عز ذکره مزد دهاد سلطان معظم را. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 291). درود و سلام و تحیات و صلوات ایزدی بر ذات معظم و روح مقدس مصطفی و اهل بیت ... او باد. (کلیله و دمنه ).
همانا که این رخصت از بهر خدمت
ز درگاه صدرمعظم ندارم .

خاقانی .


شاهان معظما ملک الشرق خسروا
تو حیدری و حرز کیان ذوالفقار تست .

خاقانی .


خیز تا ز آب دیده آب زنیم
روی این تربت معظم را.

خاقانی .


سوگند می خورد که نبوسد مگر دو جای
یا مصحف معظم یا سنگ کعبه را.

خاقانی .


همچنین سال و مه معظم باد. (سندبادنامه ص 11). ملک مؤیدمظفر منصور معظم . (سندبادنامه ص 8). و سلام بر ذات معظم و عترت طاهره و اهل بیت او. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 8). و ملک معظم اتابک اعظم محمدبن الاتابک السعید... ایلدگز قدس اﷲ روحهما که عماد آن مملکت ... بسته ٔ دام اجل شد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 9). اتابک اعظم شاهنشاه معظم . (گلستان ).
- معظم ٌ الیه ؛ در اشاره به شخص محترم گویند. (ناظم الاطباء). و رجوع به ترکیب معظم له و پاورقی آن شود.
- معظم داشتن ؛ بزرگ داشتن . تعظیم کردن : و سادات را که در دریای نبوتند مکرم و موقر و مقتدی و معظم دارد. (التوسل الی الترسل ).
- معظم ٌله ؛ بزرگ داشته شده .
|| صفتی است برای بزرگداشت ماه شعبان : شعبان المعظم . (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).

معظم . [ م ُع َظْ ظَ ] (اِخ ) تورانشاه بن ایوب . رجوع به تورانشاه ملک المعظم شمس الدوله ... و طبقات سلاطین اسلام شود.


فرهنگ عمید

۱. بزرگ.
۲. [قدیمی] بیشترین قسمت چیزی.


کسی که او را بزرگ می‌شمارند؛ بزرگ‌شمرده‌شده.


کسی که او را بزرگ می شمارند، بزرگ شمرده شده.
۱. بزرگ.
۲. [قدیمی] بیشترین قسمت چیزی.

پیشنهاد کاربران

بز گ مرتبه

گرامی



��

[ بستن تبلیغات ]

قصد ادامه تحصیل در خارج از ایران داری؟ ( گروه: پزشکی، دندان و دارو )

دریافت "ویزای مولتی کانادا" با صدها نمونه کار موفق!

قبولی در رشته رویاییتان را تضمین کنید!

چرا قالیشویی "شربت اوغلی" ؟!

پیشنهاد سنجاق

[ بستن تبلیغات ]

معظم له

/mo'azzamonlah/

معنی معظم له به فارسی

معظم له

بزرگداشته مورد تعظیم توضیح این ترکیب را فصایح نمی دانند زیرا معظم بتنهایی مفید معنی مذکوراست و احتیاجی به له ندارد .

معظمات�را بخوانید.

[ بستن تبلیغات ]

[ بستن تبلیغات ]

معنی معظم له در فرهنگ معین

معظم له

( مُ عَ ظَ مُ لَّ ) [ ع . ] ( ص مر. ) مورد تعظیم ، بزرگ داشته .

معنی معظم له در فرهنگ فارسی عمید

معظم له

۱. بزرگ داشته، مورد تعظیم.
۲. عنوان احترام آمیز برای شخص غایب، او، ایشان.

معظم له را به اشتراک بگذارید


����

پیشنهاد کاربران درباره معنی معظم له

( معظم له ) غلط مشهور می باشد زیرا ( معظم ) اسم مفعول از ( عَظَّمَهُ: تَعْظِیماً : او را بزرگداشت و تجلیل نمود ) و متعدى فی نفسه می باشد و دیگر نیازی به ( له ) نیست ووقتی درباره ى یک عالم دینی صحبت می کنیم و می گوییم:جاء المعظم یعنی جاء الرجل الذی عَظَّمَهُ الله تعالی بجهده فی تبلیغ دینه تعالی إلی الناس - وخداوند متعال هر کس را بزرگ گرداند، به آن فرد، ( معظم:فرد بزرگ داشته شده ) می گویند نه ( معظم له ) زیرا ( له ) هیچ تأثیرى در معناى ( معظم ) ندارد.
التماس دعا


هم خانواده : عظیم / اعظم
معنی : بزرگ یا عزیز
موافقید ؟ لایک رو بزن


کلمات دیگر: