مترادف معظم : بزرگ، سترگ، کلان | گران قدر، معز، بزرگوار
برابر پارسی : بزرگ، ارجمند
honourable or honoured, dignified, great
great, large, considerable
large, big, great, grown up, adult
جسم , جثه , لش , تنه , جسامت , حجم , اندازه , بصورت توده جمع کردن , انباشتن , توده , اکثريت
(تلفظ: moeazzam) (عربی) بزرگ داشته شده ، بزرگوار .
بزرگ، سترگ، کلان
گرانقدر، معز، بزرگوار
(مُ ظَ) [ ع . ] (اِ.) بزرگ ، قسمت بیشتر چیزی .
(مُ عَ ظَّ) [ ع . ] (اِمف .) بزرگ شمرده شده .
خاقانی .
سعدی .
(از صبح گلشن ص 430). و رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود.
معظم . [ م ُ ع َظْ ظَ ] (اِخ ) تورانشاه بن ملک صالح نجم الدین ایوب . رجوع به تورانشاه ملک المعظم و اعلام زرکلی و طبقات سلاطین اسلام شود.
معظم . [ م ُ ع َظْ ظَ ] (اِخ ) شرف الدین عیسی بن محمد عادل بن ایوب (576-624 هَ .ق .). سلطان شام و از ملوک دولت ایوبی بود. وی فرمانروایی شجاع و عاقل و دوراندیش و عالم در ادب عرب و فقه اسلام بود و با علما مناظره و مباحثه داشت . کتاب «السهم المصیب فی الرد علی ابی بکر الخطیب » از اوست . (از اعلام زرکلی ج 2 ص 753). و رجوع به همین مأخذ شود.
منوچهری .
منوچهری .
خاقانی .
خاقانی .
خاقانی .
خاقانی .
معظم . [ م ُع َظْ ظَ ] (اِخ ) تورانشاه بن ایوب . رجوع به تورانشاه ملک المعظم شمس الدوله ... و طبقات سلاطین اسلام شود.
۱. بزرگ.
۲. [قدیمی] بیشترین قسمت چیزی.
کسی که او را بزرگ میشمارند؛ بزرگشمردهشده.