کلمه جو
صفحه اصلی

مکرم


مترادف مکرم : ارجمند، بخشنده، بزرگوار، جواد، سخاوتمند، سخی، کریم، محترم، معز

برابر پارسی : گرامی

فارسی به انگلیسی

honoured, honourable

فرهنگ اسم ها

(تلفظ: mokarram) (عربی) گرامی و عزیز کرده ، عزیز و محترم ؛ (در حالت قیدی) (در قدیم) با عزت و بزرگی .


اسم: مکرم (پسر) (عربی) (مذهبی و قرآنی) (تلفظ: mokarram) (فارسی: مکَرم) (انگلیسی: mokarram)
معنی: عزیز، گرامی، گرامی و عزیز کرده، عزیز و محترم، ( در حالت قیدی ) ( در قدیم ) با عزت و بزرگی

مترادف و متضاد

ارجمند، بخشنده، بزرگوار، جواد، سخاوتمند، سخی، کریم، محترم، معز


فرهنگ فارسی

محمد علی حبیب آبادی اصفهانی شاعر ( ف. فروردین ۱۳۴۴ ه.ش . ) در سال ۱۳۳۹ ه.ق . روزنامه [ صدای اصفهان ] و سپس مجله سپاهان و مجله بلدیه را انتشار داد .
عزیز، گرامی، بزرگ داشته شده
( اسم ) بزرگ دارنده احترام کننده .
کرامت . یا رجل مکرمه مرد بخشنده و جوانمرد .

فرهنگ معین

(مُ رَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - اکرام شده ، بزرگ داشته ، احترام کرده . 2 - احسان کرده .


(مُ رِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - اکرام کننده ، احترام کننده . 2 - احسان کننده .


(مُ کَ رَّ) [ ع . ] (ص .) بزرگ داشته شده ، عزیز.


(مُ رَ ) [ ع . ] (اِمف . ) ۱ - اکرام شده ، بزرگ داشته ، احترام کرده . ۲ - احسان کرده .
(مُ رِ ) [ ع . ] (اِفا. ) ۱ - اکرام کننده ، احترام کننده . ۲ - احسان کننده .
(مُ کَ رَّ ) [ ع . ] (ص . ) بزرگ داشته شده ، عزیز.

لغت نامه دهخدا

مکرم. [ م ُ ک َرْ رَ ] ( ع ص ) گرامی کرده شده و بزرگ داشته شده. ( آنندراج ). گرامی شده و تعظیم شده و توقیر کرده شده و احترام کرده شده و عزیز داشته شده. ( ناظم الاطباء ). گرامی داشته. گرامی. مُبَجَّل. معظم. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
نزدیک کردگارمکرم
در پیش شهریار مقرب.
مسعودسعد.
در خدمت پادشاهان کامران و مکرم یا در میان زهاد قانع و محترم. ( کلیله و دمنه ).
امثال من مکرم و من سخره هوان
اقران من مرفه و من طعمه عذاب.
رشید وطواط.
غرض ذات تو بود ارنه نگشتی
بنی آدم به «کرمنا» مکرم.
انوری ( دیوان چ مدرس رضوی ج 2 ص 682 ).
در خدمتت انبیا مشرف
وز حرمتت آدمی مکرم.
جمال الدین عبدالرزاق.
زندگانی خدر معظم و ستر مکرم مجلس معلی خداوند، و لیة النعم ، ملکه کبری... ابدالدهر و سجیس اللیالی باد. ( منشآت خاقانی چ دانشگاه ص 122 ). هرکدام که صحبت ما اختیار کند عزیز و مکرم است. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 82 ). محترم و مکرم بنشاندند. ( مرزبان نامه چ قزوینی ص 164 ). مثال یافتند که همه با مواطن خویش مکرم و مسلم باز گردند. ( مرزبان نامه ، ایضاً ص 173 ). به سعت جلال این جناب کرم و سده مکرم پیوستیم... ( مرزبان نامه ، ایضاً ص 281 ).
- مکرم داشتن ؛ گرامی داشتن. مورد تکریم قرار دادن : وی را مکرم بداشت و با منصب و منزلت ارجمند برسانید. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 446 ).
لیک موسی را مقدم داشتند
ساحران او را مکرم داشتند.
مولوی.
روز جمعه را که سابع آن ایام است مکرم داشته عید مؤمنان می خوانند. ( حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 13 ).
- مکرم شدن ؛ عزت یافتن. عزیز شدن. بزرگی یافتن :
به ز آدمی است و آدمی نام
لیک آدم از او شده مکرم.
خاقانی.
- مکرم کردن ؛ گرامی داشتن. عزیز داشتن :
چویزدانت مکرم کرد و مخصوص
چنان زی در میان خلق عالم.
سعدی.
- مکرم گردیدن ؛ گرامی داشته شدن. عزیز شدن : باز عزیز و مکرم گردد. ( چهارمقاله چ معین ص 93 ).
|| صفت آرند برای ماه شوال : شوال مکرم. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). || تنزیه نموده شده از معایب. ( ناظم الاطباء ). || نجیب و باسعادت و بزرگوار و جوانمرد و باسخاوت و بلندمرتبه. ( ناظم الاطباء ). مرد بخشنده و جوانمرد برای همه. ( از ذیل اقرب الموارد ).

مکرم . [ م َ رَ ] (ع مص ) کَرَم . کرامت . (ناظم الاطباء). رجوع به کرم و کرامت شود. || (ص ) رجل مکرم و مکرمة؛ مرد بخشنده و جوانمرد. ج ، مکارم . (از اقرب الموارد).


مکرم . [ م َ رُ ] (ع اِمص ، اِ) بزرگی و جوانمردی و مردی . مَکرُمة. ج ، مکارم . (منتهی الارب ). بزرگی و جوانمردی و کرامت و سبب کرم . (ناظم الاطباء). بزرگی و جوانمردی . ج ، مکارم . (آنندراج ). مکرمة. (اقرب الموارد) (المحیط المحیط). || (ص ) ارض مکرم ؛ زمین نیکو و پاکیزه ٔ صالح مر نبات را. (منتهی الارب ). زمین که شایسته ٔ روییدن گیاه باشد. (ناظم الاطباء). و رجوع به مکرمة شود. || رجل مکرم و مکرمة، مرد کریم . (از اقرب الموارد).


مکرم . [ م ُ رَ ] (ع مص ) گرامی کردن و هو مصدر مثل مُخرَج و مُدخَل و منه قری ٔ قوله تعالی : و من یهن اﷲ فماله من مکرم ؛ ای اکرام . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج ). || (ص ) گرامی داشته . بزرگ داشته شده : وقالوا اتخذ الرحمن ولداً سبحانه بل عباد مکرمون . (قرآن 26/21). بما غفر لی ربی و جعلنی من المکرمین . (قرآن 27/36). || جوان بامروت و مردمی . (منتهی الارب ). جوانمرد بامروت و مردمی . (ناظم الاطباء).


مکرم . [ م ُ رِ ] (ع ص ) نوازنده و بخشنده .(آنندراج ). اکرام کننده . (ناظم الاطباء) :
خار است ز فعل زشت خود خوار
خرما ز خوشی چودست مکرم .

ناصرخسرو.


منعما مکرما خداوندا
شاکرند از تو خلق و تومشکور.

ابوالفرج رونی .


باده خواه و به یاد صاحب نوش
صاحب مکرم عدیم مثال .

ابوالفرج رونی .


مدح خوان تو مکرم شعرا
وصف گوی تو معطی احرار.

ابوالفرج رونی .


قاضی مکرم ، که چون فوت صلات ایزدی
هست در شرع کرم ، فوت صلاتش را قضا.

سنائی (دیوان چ مصفا ص 21).


شادباش ای مکرمی کز حضرت توآرزو
هر چه آن نایافته ست از جود تو آن یافته ست .
جمال الدین عبدالرزاق (دیوان چ وحید دستگردی ص 73).
مکرم دریا نوال صفدر بدخواه مال
خواجه ٔ گیتی گشای صاحب خسرونشان .

خاقانی .


جاه براهیم بین گشته براهیم وار
مکرم اخوان فقر بر سرخوان رضا.

خاقانی .


حمدوثنا مکرمی را که از حجله ٔ شب تار حجره ٔ خلوت عاشقان پرداخت .(سندبادنامه ص 2).
عالم و عادلتر اهل وجود
محسن و مکرم تر ابنای جود.

نظامی .


شاه مکرم بود فرمودش هزار
از زر سرخ و کرامات و نثار.

مولوی .


- مکرم بی زوال ؛ بخشنده ای که جاویدان است . کنایه از خدای تعالی است : نعمت بزرگتر آنکه منعم بر کمال ومکرم بی زوال او را عمی به ارزانی داشته است چون خداوند عالم ... ابوعلی الحسین . (چهارمقاله چ معین ص 5).

مکرم . [ م ُ ک َرْ رِ ] (ع ص ) گرامی کننده .(آنندراج ) (از منتهی الارب ). و رجوع به تکریم شود.


فرهنگ عمید

عزیز، گرامی، بزرگ داشته شده.

دانشنامه عمومی

مکرم (به عربی: مکرم) یک منطقهٔ مسکونی در یمن است که در استان حدیده واقع شده است.
فهرست شهرهای یمن

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] ریشه کلمه:
کرم (۴۷ بار)


کلمات دیگر: