کلمه جو
صفحه اصلی

بجال

لغت نامه دهخدا

بجال. [ ب ُ ] ( اِ ) زغال. انگشت. اخگر کشته و اخگر افروخته. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ) ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). زغال که آتش کشته باشد. ( فرهنگ نظام ). زکال. ژکال.سگار. ( شرفنامه منیری ). اخگر. ( فرهنگ جهانگیری ).

بجال. [ ب َ ] ( ع اِ ) مردی که او را تعظیم کنند یا مهتر بزرگ با عظمت و جمال. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). مهتر بزرگ اندام و نیکوروی. بجیل. ( مهذب الاسماء ).

بجال . [ ب َ ] (ع اِ) مردی که او را تعظیم کنند یا مهتر بزرگ با عظمت و جمال . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). مهتر بزرگ اندام و نیکوروی . بجیل . (مهذب الاسماء).


بجال . [ ب ُ ] (اِ) زغال . انگشت . اخگر کشته و اخگر افروخته . (برهان ) (ناظم الاطباء) (انجمن آرا) (آنندراج ). زغال که آتش کشته باشد. (فرهنگ نظام ). زکال . ژکال .سگار. (شرفنامه ٔ منیری ). اخگر. (فرهنگ جهانگیری ).



کلمات دیگر: