کلمه جو
صفحه اصلی

بجواری

لغت نامه دهخدا

بجواری. [ ب َ ] ( ص نسبی )منسوب به بجوار که محله کبیره ای است در مرو در سمت پایین بلد. ( از انساب سمعانی ) ( از معجم البلدان ).

بجواری. [ ب َ ] ( اِخ ) ابوعلی حسن بن محمدبن سهلان خیاط بجواری شیخی صالح بود. ( از معجم البلدان ).

بجواری . [ ب َ ] (اِخ ) ابوعلی حسن بن محمدبن سهلان خیاط بجواری شیخی صالح بود. (از معجم البلدان ).


بجواری . [ ب َ ] (ص نسبی )منسوب به بجوار که محله ٔ کبیره ای است در مرو در سمت پایین بلد. (از انساب سمعانی ) (از معجم البلدان ).



کلمات دیگر: