کلمه جو
صفحه اصلی

بجوم

لغت نامه دهخدا

بجوم . [ ب ُ ] (ع مص ) بجم . (ناظم الاطباء).تبجیم . خاموش ماندن از عجز بیان یا از ترس و بیم . || درنگ کردن . (ناظم الاطباء). || منقبض گردیدن . (ناظم الاطباء). و رجوع به بجم شود.


بجوم. [ ب ُ ] ( ع مص ) بجم. ( ناظم الاطباء ).تبجیم. خاموش ماندن از عجز بیان یا از ترس و بیم. || درنگ کردن. ( ناظم الاطباء ). || منقبض گردیدن. ( ناظم الاطباء ). و رجوع به بجم شود.

بجوم. [ ب ُ ] ( اِخ ) شهری به مصر و معمولاً با نام اوسیه همراه ذکر میشود و گویند الاوسیة والبجوم. ( از معجم البلدان ).

بجوم . [ ب ُ ] (اِخ ) شهری به مصر و معمولاً با نام اوسیه همراه ذکر میشود و گویند الاوسیة والبجوم . (از معجم البلدان ).



کلمات دیگر: