کلمه جو
صفحه اصلی

بجیر

فرهنگ فارسی

نام شخصی است منسوب است به بجیر و انتساب به جد است .

لغت نامه دهخدا

بجیر. [ ب َ ] ( ع از اتباع ) از اتباع کثیر. ( از اقرب الموارد ). از اتباع است. ( آنندراج ).

بجیر. [ ] ( اِخ ) نام کوهی در جانب شمالی کوه بارگی تنگستان و حدود دشتستان. ( از فارس نامه ناصری ).

بجیر. [ ب ُ ج َ ] ( ع اِ مصغر ) مصغر ابجر، مرد برآمده ناف و کلان شکم. ( از منتهی الارب ).

بجیر. [ ب ُ ج َ ] ( اِخ ) نام شخصی است. ( منتهی الارب ). منسوب است به بجیر و انتساب به جداست. ( از انساب سمعانی ). || بجیربن اوس وبجیربن زهیر و بجیربن عمران و بجیربن عبداﷲ و ابن ابی بجیر صحابی اند. ( از منتهی الارب ). || بجیر الرهب ؛ سرجس از عبدالقیس بود. ( الامتاع ص 8 ج 1 ).

بجیر. [ ] (اِخ ) نام کوهی در جانب شمالی کوه بارگی تنگستان و حدود دشتستان . (از فارس نامه ٔ ناصری ).


بجیر. [ ب َ ] (ع از اتباع ) از اتباع کثیر. (از اقرب الموارد). از اتباع است . (آنندراج ).


بجیر. [ ب ُ ج َ ] (اِخ ) نام شخصی است . (منتهی الارب ). منسوب است به بجیر و انتساب به جداست . (از انساب سمعانی ). || بجیربن اوس وبجیربن زهیر و بجیربن عمران و بجیربن عبداﷲ و ابن ابی بجیر صحابی اند. (از منتهی الارب ). || بجیر الرهب ؛ سرجس از عبدالقیس بود. (الامتاع ص 8 ج 1).


بجیر. [ ب ُ ج َ ] (ع اِ مصغر) مصغر ابجر، مرد برآمده ناف و کلان شکم . (از منتهی الارب ).



کلمات دیگر: