کلمه جو
صفحه اصلی

بجق

لغت نامه دهخدا

بجق. [ ] ( ع مص ) پرگوئی کردن. پرحرفی. ( از دزی ج 1 ص 51 ). مکثار بودن. پرچانه بودن.

بجق. [ ب َ ج َ ] ( اِخ )دهی از دهستان مشکین خاوری مشکین شهر. سکنه آن 599 تن. آب از چشمه و خیاوچای. محصول آن غلات ، حبوبات ، پنبه و سردرختی است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4 ).

بجق . [ ] (ع مص ) پرگوئی کردن . پرحرفی . (از دزی ج 1 ص 51). مکثار بودن . پرچانه بودن .


بجق . [ ب َ ج َ ] (اِخ )دهی از دهستان مشکین خاوری مشکین شهر. سکنه ٔ آن 599 تن . آب از چشمه و خیاوچای . محصول آن غلات ، حبوبات ، پنبه و سردرختی است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).



کلمات دیگر: