کلمه جو
صفحه اصلی

سرکله

لغت نامه دهخدا

( سرکلة ) سرکلة. [ س َ ک َ ل َ ] ( ع مص ) نفی بلد کردن. تبعید کردن. اخراج کردن. ( دزی ج 1 ص 650 ).

سرکلة. [ س َ ک َ ل َ ] (ع مص ) نفی بلد کردن . تبعید کردن . اخراج کردن . (دزی ج 1 ص 650).


دانشنامه عمومی

سرکله، روستایی از توابع بخش رانکوه شهرستان املش در استان گیلان ایران است.
این روستا در دهستان شبخوس لات قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن ۲۴۸ نفر (۶۳خانوار) بوده است.

واژه نامه بختیاریکا

( سر کلِه ) افسار زینتی که معمولا بر مادیان بندند

پیشنهاد کاربران

در زبان لری بختیاری به معنی
بحث و جدل.
Sarkaleh


کلمات دیگر: