شکنجه کردن
فارسی به انگلیسی
to(put to the)torture, to excruciate
martyr, torture
مترادف و متضاد
بر صلیب اویختن، ازار دادن، شکنجه کردن
فرهنگ فارسی
( مصدر ) شکنجه دادن .
لغت نامه دهخدا
شکنجه کردن. [ ش ِ ک َ ج َ / ج ِ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) سیاست کردن. تعذیب کردن. عقوبت کردن با کیستار. ( ناظم الاطباء ). باهکیدن. عقاب. تعذیب. ( یادداشت مؤلف ). رنجانیدن و تنگ نمودن کسی را. ( غیاث ) ( آنندراج ) :
عزمش همی شکنجه کند کعب کوه را
تا گنج زرفشان دهد اندرخور سخاش.
خود چرا دارد ز اول عشق کین.
عزمش همی شکنجه کند کعب کوه را
تا گنج زرفشان دهد اندرخور سخاش.
خاقانی.
بس شکنجه کرد عشقش بر زمین خود چرا دارد ز اول عشق کین.
مولوی.
گه عارض سیمین یکی را طپانچه زدی و گه ساق بلورین دیگری را شکنجه کردی. ( گلستان ).واژه نامه بختیاریکا
سِرِّ دُنیانه به سَر کسی دِراَوُردن
کلمات دیگر: