تعلل کردن طول دادن اهمال کردن
دست دست کردن
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
دست دست کردن. [ دَ دَ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) تعلل کردن. طول دادن. اهمال کردن. به طفره وقت گذراندن. انجام دادن کاری را عمداً به درازا کشاندن. این دست آن دست کردن. مماطله کردن.
واژه نامه بختیاریکا
پَنگه پنگه کِردِن
پیشنهاد کاربران
به طور عمدی و هدفمندانه کش دادن و لفت دادن عملی را
کلمات دیگر: