کلمه جو
صفحه اصلی

عمر شریف

دانشنامه عمومی

عمر شریف (به عربی: عمر الشریف) با نام اصلی میشل دیمیتری شلهوب (۱۰ آوریل ۱۹۳۲ – ۱۰ ژوئیهٔ ۲۰۱۵) هنرپیشهٔ سرشناس مصری سینمای هالیوود بود.عمر شریف، فستیوال فیلم ونیز (سپتامبر ۲۰۰۹)
عمر شریف با نام اصلی میشل دیمیتری شلهوب (به انگلیسی: Michel Demitri Chalhoub) در شهر اسکندریه، مصر به دنیا آمد. وی از خانواده ای متعلق به کلیسای کاتولیک یونانی بود که اصالتاً فلسطینی-سوری-لبنانی بودند. پدر وی «یوسف شهلوب» زادهٔ لبنان بود.
زمانی که در کالج ویکتوریا، اسکندریه تحصیل می کرد با یوسف شاهین و ادوارد سعید هم شاگردی بود. پس از این که در رشتهٔ ریاضی و فیزیک از دانشگاه قاهره فارغ التحصیل شد به مدت ۵ سال در شغل پدر که تجارت چوب بود مشغول به کار شد و پس از آن برای آموختن بازیگری وارد آکادمی سلطنتی هنرهای دراماتیک لندن شد.شریف به زبان های انگلیسی، عربی، یونانی، ایتالیایی، اسپانیایی، و فرانسه تسلط داشت و در فیلم ها اغلب نقش یک خارجی را بازی می کرد.
وی پس از ورود به سینمای مصر با یکی از ستارگان وقت سینمای مصر به نام فاتن حمامه آشنا شد و رفته رفته عاشق وی شد. به طوری که برای ازدواج با فاتن حمامه که یک مسلمان بود، به اسلام گروید و نامش را به عمر الشریف تغییر داد.حاصل ازدواج فاتن حمامه و عمر شریف پسری است به نام طارق شریف که در سال ۱۹۵۷ به دنیا آمد. زندگی مشترک عمر شریف و فاتن حمامه، ۲۰ سال ادامه داشت تا سرانجام در سال ۱۹۷۴، از یکدیگر جدا شدند.عمر شریف پس از جدایی از فاتن حمامه دیگر هیچگاه ازدواج نکرد.نوهٔ او عمر شریف پسر هم، مثل پدربزرگ و مادربزرگش به بازیگری روی آورده است.

نقل قول ها

عمر شریف( ۱۹۳۲ – ۲۰۱۵) هنرپیشه و کارگردان مصری.
• «به نظرم در دنیا هیچ ملتی مثل ملت مصر پیدا نمی شود. خوش قلبی خاصی دارد که در هیچ کجای دنیا پیدا نمی شود. وقتی می شنوم در مصر حوادث تروریستی اتفاق می افتد، حیرت می کنم. با خودم می گویم اینها مصری نیستند. من مطمئنم حوادث تروریستی ای که در اسکندریه اتفاق افتاد (حمله به کلیسای قبطی ها) کار مصری ها نبود. مصری ها این کار را نمی کنند. هرکه بوده افراطی بوده؛ گروه های تندرویی که با همه ادیان ضدیت دارند!»• «عمرشریف ستاره مرد... مردم او را فراموش کردند. اما مردم عادی مرا دوست دارند. به عنوان دوست قبولم دارند. وقتی در خیابان ها راه می روم، می بینم خیلی ها از من استقبال می کنند و این مرا خوشحال می کند. من دوست دارم یکی از این مردم باشم. بیشتر وقت ها درباره مسائل ساده زندگی با آنها حرف می زنم. دوست ندارم از سینما حرف بزنم. وقتی با مردم صحبت می کنم درباره بچه هایشان می پرسم و کار و زندگی شان. وقتی تاکسی سوار می شوم - چون من ماشین ندارم - ترجیح می دهم اتومبیل های قدیمی و مستهلک سوار شوم. می نشینم کنار راننده و با او حرف می زنم. وقتی آشنا می شود، نمی خواهد کرایه بگیرد.»• «نخستین ایستگاه در زندگی من محل تولدم، اسکندریه، بود. چون پدرم اهل این شهر بود ولی بعد زمانی که من چهار سال داشتم، تصمیم گرفت کارش را به قاهره منتقل کند. در محله الازهر چوب فروشی می کرد و من نزد او می رفتم و با مشتریانش صحبت می کردم.»


کلمات دیگر: