کلمه جو
صفحه اصلی

عمرو بن سلم

نقل قول ها

اَبوحَفْصِ حَداد، عمرو سلمه نیشابوری (وفات: دههٔ ۷ سدهٔ ۳ ق)، از مشایخ بزرگ تصوف خراسان.
• «حسن ادب ظاهر، نشانهٔ ادب باطن است.»• «پرسیدند : ولی را خاموش به یا سخن ؟گفت : اگر سخنگوی آفت سخن داند هرچند تواند خاموش باشد ، اگر چه به عمر نوح بود . و خاموش اگر راحت خاموشی بداند از خدای در خواهد تا دو چند عمر دهدش تا سخن نگوید .»• « گفتند : چرا دنیا را دشمن داری ؟ گفت : از آنکه سرایی است که هر ساعت بنده را در گناهی دیگر می اندازد .»• « گفتند : اگر دنیا بد است تو به نیک است و توبه هم در دنیا حاصل شود .گفت : چنین است . اما به گناهی که در دنیا کرده می آید . یقینم و در یقین تو نه به شک و بر خطریم .»• « گفتند : عبودیت چیست ؟ گفت : آنکه ترک هرچه توراست بگویی ، و ملازم باشی چیزی را که تو را بدان فرموده اند .»• « گفتند : درویشی چیست ؟ گفت : به حضرت خدای شکستگی عرضه کردن .»• « گفتند : نشان دوستان چیست ؟ گفت : آنکه روزی که بمیرد دوستان شاد شوند . یعنی چنان مجرد از دنیا بیرون رود که از وی چیزی نماند که آن خلاف دعی او بود در تجرید .»• « گفتند : ولی کیست ؟ گفت : آنکه او را قوت کرامات داده باشند و او را ازآن غایب گردانیده .»• « گفتند : عاقل کیست ؟گفت : آنکه نفس خویش اخلاص طلبد . »• « گفتند : بخل چیست ؟ گفت : آنکه ایثار ترک کند د روقت یکه بدان محتاج بود .»• « ایثار آن است که مقدم دارای نصیبت برادران بر نصیب خود در کارهای دنیا و آخرت . »• «  کرم انداختن دنیا است برای کسی که بدان محتاج است و روی آوردن است بر خدای به سبب نیازی که تو را است به حق .  »• « نیکوترین وسیلتی که بنده بدو تقرب کند به خدای دوام فقر است به همه حالها و ملازم گرفتن سنت در همه فعلها و طلب قوت حلال.  »• «  هرکه خد را متهم ندارد در همه وقتها و همه حالتها و مخالفت خود نکند مغرور بود و هرکه به عین رضا بخود نگرست هلاک شد .  »• «  خوف چراغ دل بود و آنچه در دل بود از خیر و شر بدان چراغ توان دید . »• «  کسی را فقر درست نیاید تا دادن دوست تر از گرفتن ندارد .  »• «  کسی را نرسد که دعوی فرسات کند ولکن از فراست دیگران بباید ترسید .  »• «  هرکه بدهد و بستاند او مردی است ، و هرکه بدهد و نستاند او نیم مردی است ؛ و هرکه ندهد و بستاند او مگسی است ، نه کسی است در وی هیچ خیر نیست .  »• « بوعثمان حیری گفت : معنی این سخن از او پرسیدند . گفت : هرکه از خدای بستاند وبدهد به خدای ، او مردی است ، زیرا که او دراین حال خود را نمی بیند در آنچه کند ؛ و هرکه بدهد و نستاند او نیم مردی است زیرا که خود را می بیند در آنچه کند که ناستدن فضلی است ؛ و هرکه ندهد و بستاند او هیچ کسی است ، زیرا که گمان او چنان است که دهنده و ستاننده اوست نه خدای .  »• « هرکه در همه حال فضل خدای می بیند بر خویشتن امید می دارم که از هالکان نباشد .  »• « مبادا که عبادت خدای تو را پشتی بود تا معبود معبود بود .  »• « فاضلترین چیزی اهل اعمال را مراقبت خویش است با خدای . »• « چه نیکوست استغنا به خدای و چه زشت است استغنا با نام .  »• « هرکه جرعه ای از شراب ذوق چشید بیهوش شد به صفتی که بهوش نتواند آمد مگر در وقت لقا و مشاهده.  »• « حال مفارقت نکند از عالم و مفارقت نکند با قبول .  »• « خلق خبر می دهند از وصول و از قرب و از مقامات عالی و مرا همه آرزوی آن است که دلالت کنند مرا به راهی که آن ره حق بود و اگرهمه یک لحظه بود .  »• « عبادات در ظاهر سرور است و در حقیقت غرور از آنکه مقدور سبقت گرفته است و اصل آن است که کس به فعل خود شاد نشود مگر مغروری .  »• « معاصی برید کفر است چنانکه زهر بر ید مرگ است .  »• « هرکه داند که او را برخواهند انگیخت و حسابش خواهند کرد و از معاصی اجتناب ننماید و از مخالفات روی نگرداند یقین است که از سر خود خبر می دهد که من ایمان ندارم به بعث و حساب . »• « هرکه دوست دارد که دل او متواضع شود گو در صحبت صالحان باش و خدمت ایشان را ملازم . »• « روشنی تنها به خدمت او است و روشنی جانها به استقامت .  »• « تقوی در حلال محض است و بس . »• « تصوف همه ادب است . »• « بنده در توبه بر هیچ کار نیست زیرا که توبه آن است که بدو آید نه آنکه از او آید . »• « هر عمل که شایسته بود آن را برند و بر تو فراموش کنند .  »• «  نابینا آن است که خدای را به اشیاء بیند و نبیند اشیاء را به خدا و بینا آن است که از خدای بود نظر او به مکونات . »• « آن قدوه رجال ، آن نقطه کمال ، آن عابد صادق ، آن زاهد عاشق ، آن سلطان اوتاد ، قطب عالم : ابوحفص حداد رحمةالله علیه ، پادشاه مشایخ بود علی الاطلاق ، خلیفه حق بود به استحقاق ، و از محتشمان این طایف بود ، و کسی به بزرگی او نبود در وقت وی ، ور در ریاضت و کرامت و مروت و فتوت بی نظیر بود و در کشف و بیان یگانه و معلم و ملقن او بی واسطه خدای بود ، عزوجل. و پیر بوعثمان حیری بود و شاه شجاع از کرمان به زیارت او آمدو در صحبت او به بغداد به زیارت مشیاخ .»• ابن جوزی، عبدالرحمن بن علی، «المنتظم»، حیدر آباد دکن: ۱۳۵۷ق.• ابن ندیم، «الفهرست».• ابونعیم، احمد ابن عبدالله، «حلیه الاولیا»، قاهره: ۱۳۵۷ق


کلمات دیگر: