کلمه جو
صفحه اصلی

کمال الدین اسماعیل

لغت نامه دهخدا

کمال الدین اسماعیل . [ ک َ لُدْ دی ن ِ اِ ] (اِخ ) ابن محمدبن عبدالرزاق اصفهانی آخرین قصیده سرای بزرگ ایران در اوان حمله ٔ مغول است که در گیر و دار هجومها و قتل عامهای آن قوم خونخوار از میان رفت . جمال الدین محمدبن عبدالرزاق چهار فرزند و بقول دولتشاه دو پسر داشت که خلاق المعانی سرآمدهمه ٔ آنان و خلف صدق پدر در شعر و شاعری گردید. علت اشتهار او را به خلاق المعانی ، آن دانسته اند که «در شعر او معانی دقیقه مضمر است که بعد از چند نوبت که مطالعه کنند ظاهر می شود». وی نیز مانند پدر روزگار رادر مدح اکابر اصفهان و شاهان معاصر خود گذرانیده بود. از جمله ٔ ممدوحان او یکی رکن الدین مسعود از کبار ائمه ٔ آل صاعد اصفهان است و دولتشاه گوید: «اکابر صاعدیه به تربیت کمال الدین اسماعیل مشغول شدند و او رادر مدح خاندان ایشان قصاید غراست .» دیگر از ممدوحان مشهور وی جلال الدین منکبرنی پسر محمد خوارزمشاه است .دیگر از ممدوحان مشهور کمال الدین اسماعیل ، حسام الدین اردشیر پادشاه باوندی مازندران و اتابک سعدبن زنگی هستند. کمال الدین اسماعیل دوره ٔ وحشتناک حمله ٔ مغول را به تمامی درک کرده و به چشم خویش قتل عام مغول را به سال 633 در اصفهان دید و در آن باب چنین گفت :
کس نیست که تا بر وطن خود گرید
بر حال تباه مردم بد گرید
دی بر سر مرده ای دو صد شیون بود
امروز یکی نیست که بر صد گرید.
و خود دو سال بعد یعنی به سال 635 به دست مغولی بقتل رسید. کمال الدین اسماعیل به استادی و مهارت درآوردن معانی دقیق شهرت وافر دارد. و اعتقاد ناقدان سخن بدو تا حدی بود که او را بر پدرش ترجیح نهاده و خلاق المعانی لقب داده اند. وی علاوه بر باریک اندیشی و دقت در خلق معانی در التزامات دشوار و تقیّد به آوردن ردیفهای مشکل نیز شهرت دارد، چنانکه بعضی از قصاید او را که به این التزامات و قیود سروده شده بعد از وی جواب نتوانستند گفت . از اشعار اوست :
رسول مرگ به ناگه به من رسید فراز
که کوس کوچ فروکوفتند کار بساز
کمان پشت دوتا چون به زه درآوردی
ز خویش ناوک دلدوز حرص دور انداز
تبارک اﷲ از آن میل من به روی نکو
تبارک اﷲ از آن قصد من به زلف دراز
کنون چه گیسوی مشکین مرا چه مار سیاه
کنون چه شعله ٔ آتش مرا چه شمع طراز
دریغ جان گرامی که رفت در سر تن
دریغ روز جوانی که رفت در تک و تاز
دریغ دیده که بر هم نهاد می باید
کنون که چشم به کار زمانه کردم باز
دریغ و غم که پس از شصت و اند سال ز عمر
به ناگهان به سفر می روم نه برگ و نه ساز
به صد هزار زبان گفت در رخم پیری
که این نه جای قرار است خیز واپرداز
فروشدت به گل ضعف شیب پای مکش
درآمدت به گریبان عجز، سر مفراز
چو جلوه گاه حواصل شد آشیانه ٔ زاغ
مکن به پر هوس در هوای دل پرواز
برون ز کنج قناعت منه تو پای طلب
که مرغ خانگی ایمن بود ز چنگل باز
ز پیش خود بفرست آنچه دوست تر داری
که گم شود ز تو هرچ از پس تو ماند باز
ره سلامت اگر می روی مجرد شو
که جز عنا نفزایدترا لباس طراز.
(نقل به اختصار از تاریخ ادبیات در ایران ، تألیف صفا ج 2 ص 871). و رجوع به تاریخ ادبیات ایران تألیف رضازاده ٔ شفق ص 300 و تذکره ٔ دولتشاه ص 95 و جهانگشای جوینی صص 153، 156، 167 و مجمع الفصحاء ج 1 ص 489 - 494 و آتشکده ٔ آذر چ هند ص 186 - 196 و تاریخ ادبیات ادوارد براون ج 3 ص 270 و 554 و حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 665 و ریاض العارفین ص 229 و تاریخ مغول و مجالس النفایس ص 348 و 353 شود.


دانشنامه عمومی

کمال الدین اسماعیل بن محمد بن عبدالرزاق اصفهانی، معروف به خلاق المعانی، شاعر ایرانی نیمهٔ نخست قرن هفتم هجری، و آخرین قصیده سرای بزرگ ایران در اوان حمله مغول است که در گیرودار هجوم ها و قتل عام های آنان از میان رفت.آرامگاه وی در اصفهان خیابان کمال داخل پارک کمال واقع است.
Harfidir mecmu'a-i esrar-i divan-i Kemal
noktasidir muhr-e dag-i derun-i Enveri
جمال الدین عبدالرزاق اصفهانی چهار فرزند و بقولی دو پسر داشت که خلاق المعانی سرآمد همه آنان و فرزند راستین پدر در شعر و شاعری گردید. علت اشتهار او را به خلاق المعانی، آن دانسته اند که در شعر او معانی باریک نهفته است که بعد از چند نوبت که مطالعه کنند ظاهر می شود. وی نیز مانند پدر روزگار را در مدح اکابر اصفهان و شاهان معاصر خود گذرانیده بود. از جمله ممدوحان او یکی رکن الدین مسعود از آل صاعد اصفهان است. دیگر از ممدوحان مشهور وی پسر محمد خوارزمشاه است. دیگر از ممدوحان مشهور کمال الدین اسماعیل، حسام الدین اردشیر پادشاه باوندی مازندران و اتابک سعد بن زنگی هستند. کمال الدین اسماعیل دوره وحشتناک حمله مغول را به تمامی درک کرده و به چشم خویش قتل عام مغول را به سال ۶۳۳ هجری قمری در اصفهان دید و در آن باب چنین گفت:
کمال الدین اسماعیل دو سال بعد از حمله مغول یعنی به سال ۶۳۵ هجری قمری به دست مغولی به قتل رسید.
کمال الدین اسماعیل به استادی و مهارت درآوردن معانی دقیق شهرت وافر دارد؛ و اعتقاد ناقدان سخن بدو تا حدی بود که او را بر پدرش ترجیح نهاده و خلاق المعانی لقب داده اند. وی علاوه بر باریک اندیشی و دقت در خلق معانی در التزامات دشوار و تقید به آوردن ردیف های مشکل نیز شهرت دارد، چنان که بعضی از قصاید او را که به این التزامات و قیود سروده شده بعد از وی جواب نتوانستند گفت.

نقل قول ها

کمال الدین اسماعیل، فرزند جمال الدین عبدالرزاق اصفهانی معروف به خلاق المعانی در سال (۶۳۵ هجری قمری) به دست مغولی وحشی کشته شد.
• «با روی تو گر چشم مرا کار افتد// آری همه کارها به مردم افتد»• «با فقاعی گفتم از روی مزاح// بد معامل نیستم من ای خسیس// وجه شربت ها که دادی نسیه ام// گر فراموشت شود بر یخ نویس»• «بر دیده نهم ز بهر چشمش نرگس// دارند عزیز بهر چشمی صدچشم»• «برون ز کنج قناعت منه تو پای طلب// که مرغ خانگی ایمن بود ز چنگل باز»• «به چشم علت تو هرچه هست معیوب است// درست و راست نگر تا همه هنر یابی»• «به شترمرغ مانی ای خواجه// نه بپّری همی نه بار بری»• «به صدهزار زبان گفت در رخم پیری// که این نه جای قرار است خیز واپرداز»• «به گرد خویش چو پرگار می دود بر سر// کنون که پای طلب در میان کار نهاد»• «پیکان تیر غمزه تو بر دل من است// گر نیست باورت ز من اکنون بیار دست»• «تا « در و دشت» هست و «جوباره»// نیست از کوشش و کشش چاره// ای خداوند هفـت سیّاره// پادشاهی فرسـت خونخواره// تا که «دردشت» را چـو دشت کند// جوی خون آورد ز «جوباره»// عدد خلق را بیفزاید// هر یکی را کند دوصد پاره»• «تَرک بدی، مقدمه فعل نیکی است// کاول علاج واجب بیمار احتماست»• «تنگ بُد جای موش در سوراخ// بست جاروب نیز بر دنبال»• «چنان به یک ره میزان عدل شد طیار// که میل سوی کبوتر نمی کند شاهین»• «چون مهر کند فلک سواری// از چالش لاشه خر چه خیزد»• «چون نمی داردشان کس تیمار// هریکی هست چو بوتیماری»• «حرص توست این که همه چیز ترا نایاب است// آز کم کن تو که نرخ همه ارزان گردد»• «خر رفت که آورد سرویی// ناورد سرو دوگوش بنهاد»• «خشک است شعرم آخر دیر است تا مرا// از بحر شعر نوک قلم تر نیامده ست»• «خلق گویند مغز خر خورده است// هرکه در احمقی تمام بود»• «خواجه از کبر آن پلنگ آمد// که همی با وجود بستیزد»• «درخت هنر همچو شاخ گوزن// فرومانده بی برگ و نشو و نما»• «در سرش مغز نیست پنداری// مغز او را خری دگر خورده است»• «در کلاه تو هیچ پشمی نیست// ای کلاه تو چون سر پدرت»• «ده زبان همچو سوسنی لیکن// برتو از رازها بوند ایمن»• «رسول مرگ به ناگه به من رسید فراز// که کوس کوچ فروکوفتند کار بساز// کمان پشت دوتا چون به زه درآوردی// ز خویش ناوک دلدوز حرص دورانداز»• «ره سلامت اگر می روی مجرد شو// که جز عنا نفزاید ترا لباس طراز»• «ز حضرت تو طمع بر حطام دنیا نیست// که کس ز عیسی مریم نجست بیطاری»• «زرد و لرزان و نیم مرده ز غم// راست همچون چراغ دزدانیم»• «ز عکس آن خط زنگارگون و آن لب لعل// مراست دل چو دل پسته لعل و زنگاری»• «سخاوت تو چه خواهد ز جان سنگینش// چه گرد خیزد از این خاک پای راه نشین»• «شاهی که به حکم دوش کرمان می خورد// امروز همی خورند کرمان او را»• «شمع گردون ضعیف و اندک نور// بر مثال چراغ دزدان است»• «صیت صداش مشرق و مغرب فروگرفت// دست نبوت تو چو زد طبل در گلیم»• «طبع می گر بود نشاط انگیز// چه عجب، زنگی است مادر او»• «عروس شعر سزد گر سیاه کرد لباس// که در وفات کرم سوگوار می آید»• «عزیز اگرچه نی ام، خواری از کسی نکشم// توانگر ارچه نی ام، دارم از گدایی عار»• «قلم دوزبان است و کاغذ دوروی// نباشند محرم در این سوزیان»• «کار دنیا که تو دشوار گرفتی بر خود// گر تو بر خویشتن آسان کنی آسان گردد»• «کجا رسد دم عیسی به گرد آن بادی// که بوی گیسوی جانان به عاشقان آورد»• «کرده اند از سیه گری خلقی// با همه کس پلاس با ما هم»• «کس نیست که تا بر وطن خود گرید// بر حال تباه مردم بد گرید// دی بر سر مرده ای دوصد شیون بود// امروز یکی نیست که بر صد گرید»• «کسی که دست چپ از دست راست داند باز// به اختیار ز مقصود خود نماند باز»• «گر تو خری، تو را ز خری هیچ نقص نیست// تا مر تراست سیم بخروار در خره»• «گرفته دامن گردون به دندان//ستاره در پی حُکمت روان باد»• «گفت مرد آن بود که در همه وقت// سنگ زیرین آسیا باشد»• «گهر درون صدف باشد و صدف در بحر// تو روی بحر ندیدی کجا گهر یابی»• «گهر که بستر خارا و جامه آهن ساخت// به تاج شاهان بر تخت زر گرفت قرار»• «گیاهی بردمد سروی بریزد// چه شاید کرد رسم عالم این است»• «لطیفهٔ کرم تست این که نرگس را// به سعی باد بهار آتشی جهد ز خیار»• «مقصود بنده ره به دهی می برد هنوز// گر باشدش ز نور ضمیرت هدایتی»• «من کار سخن راست بکردم چو نگار// لیکن به سخن راست نمی گردد کار»• «می دهد دست فلک نعمت اصحاب یمین// به گروهی که ندانند یمین را ز شمال// وانکه او را ز خری توبره باید بر سر// فلکش لعل به دامان دهد و زر به جوال»• «هرچند که برخطا قلم می برود// نامم به خطا نمی رود بر قلمت»• «همه صواب رود بر زبان او زیرا// که لفظ او گهر است و گهر نکرد خطا»• «پیش روی تو گر بخندد گل// بر بتر جای گلستان خندد»


کلمات دیگر: