کلمه جو
صفحه اصلی

شمعی در باد

دانشنامه عمومی

شمعی در باد نام فیلمی به کارگردانی پوران درخشنده محصول ۱۳۸۲ ایران است. فیلم نامه نویسان شمعی در باد، پوران درخشنده و محمدهادی کریمی هستند. مدت زمان فیلم ۱۲۰ دقیقه است.نبو
فرزین دانشجوی انصرافی است که پدر و مادرش از هم جدا شده اند و او با مادرش زندگی می کند. مادر فرزین قصد ازدواج مجدد دارد و فرزین هم بین رفتن به خارج از کشور و انواع و اقسام پریشانی ها و اضطراب ها تنها مانده و کسی او را درک نمی کند. او به طور اتفاقی با آیدا که مدیر یک مؤسسه خیریه است آشنا می شود و قرار می شود برای او سایت راه اندازی کند. به تدریج رابطه آنها عمیقتر می شود و فرزین پی می برد که آیدا می تواند او را به آرامش برساند. پس با او ازدواج می کند. اما در مدتی کوتاه آیدا که یک کلیه اش را بخشیده به خاطر عفونت کلیه دیگرش می میرد. فرزین که ناامید شده چند بار قصد خودکشی دارد اما موفق نمی شود. سعید ارسیا، دکتری که در بیمارستان فرزین را مداوا می کند به تدریج او را آلوده مواد مخدر می کند. سعید از طریق فرزین با بابک آشنا می شود و وقت این سه نفر، اغلب صرف عیاشی و پارتی های شبانه و استفاده از مواد مخدر می شود. فرزین که روز به روز ناامیدتر می شود نهایتاً حرف دکتر را قبول می کند که برای رسیدن به آرامش و شادی ماندگار از قرص های توهم زا استفاده کند. دکتر که از زندگی گذشته خود عقده های زیادی دارد پس از چند بار استفاده از قرص اکس خود را از بلندی پرتاب می کند و می میرد. فرزین و بابک هم در مهمانی دستگیر می شوند. فرزین با وساطت پدرش آزاد می شود اما بابک در زندان می ماند و نهایتاً سر از آسایشگاه روانی درمی آورد و معلوم می شود که مبتلا به ایدز شده. مادر فرزین ازدواج می کند و به کانادا می رود و پدرش نیز بر اثر سکته می میرد. برادر ناتنی فرزین که از خارج برگشته به او می گوید که تا اعتیادش را ترک نکند به او هیچ سهمی از ارث نمی رسد. البته می گوید که شاید فرزین مبتلا به بیماری ایدز نیز شده باشد. فرزین در آخرین باری که از مواد استفاده می کند دست و گردنش می شکند و آسیب می بیند. پس از مرخصی از بیمارستان برادرش می گوید که جواب آزمایش او منفی است و فرزین سالم است. فرزین که ظاهراً توبه کرده، به دفتر کار آیدا می آید و آن را تعمیر می کند تا کار او را ادامه بدهد...

نقل قول ها

شمعی در باد (۱۳۸۲)، فیلمی به کارگردانی پوران درخشنده.
• فرزین بعد از مرگ نامزدش: فکر می کردم با من مهربون شدی! نگو می خواستی زجرم بدی! که چی بشه؟ می خوای عدالتتو به رخ من بکشی؟ آره بابا تو خدایی! هر کاری دلت بخواد می کنی! من که وسط این همه بنده عزیز کردت به حساب نمیام! ولی کار خودت چی؟ خنده دار نیست؟ خسته شدم. این از زندگیم اینم از عشقم. این چه خداییه که از زجر دادن بندش لذت می بره؟ مگه من خواستم بیام؟ تو منو آوردی تو این دنیا! آره زندگی... مرگ حقه! پس زندگی نا حقه!• فرزین مرگ و زندگی را می پذیرد: لحظه لحظه این آگاهی در من شکل می گرفت که هر لحظه از ابدیت، هر واقعه ای از تجربیات، بذری را در روح بشریت می کارد. تنها چیزی که به آن یقین دارم این است که خدا عشق است و عشق خدا. هر بار روح از تهی بودن خویش خالی می شود، از خدا پر می شود.


کلمات دیگر: