قتر
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
قتر. [ ق َ ] ( ع مص ) تنگ کردن نفقه را برعیال. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ترجمان علامه ٔجرجانی ) ( اقرب الموارد ): قتر قتراً و قتوراً؛ تنگ کرد نفقه را بر عیال. ( منتهی الارب ). || قوت روزگذار دادن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || بخور کردن. ( آنندراج ) ( منتهی الارب ). آتش ، دود کردن آتش. ( اقرب الموارد ). || بلند گردیدن و منتشر شدن بو. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ): قتر لحم ؛ بلندشدن بوی آن. ( اقرب الموارد ). قترت القدر؛ بلند گردیدو منتشر شد بوی دیگ افزار آن. ( منتهی الارب ). || قتر شی ٔ؛ ضم کرد بعض چیزی به بعض. || قتر زره ؛ برای آن سر میخ ساخت. || قتر امر؛ لازم گرفت او را. || قتر میان دو امر؛ اندازه گرفتن و تخمین کردن آن را. ( اقرب الموارد ).
قتر. [ ق ُ ] ( ع اِ ) کرانه. جانب. و این لغتی است در قطر. ج ، اقتار. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). قُتُر. رجوع به قُتُر شود.
قتر. [ ق ُ ت ُ ] ( ع اِ ) کرانه. و این لغتی است در قطر. ج ، اقتار. ( منتهی الارب ). رجوع به قُتر شود.
قتر. [ ق َ ت ِ ] ( ع ص ) مرد متکبر. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( اقرب الموارد ).
قتر. [ ق ِ ] ( ع اِ ) نوعی از پیکان. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( اقرب الموارد ). || تیر. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || تیر خرد. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || نی که آن را بر هدف اندازند. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( اقرب الموارد ). و گفته اند قتره یکی و قتر جمع آن است. ( اقرب الموارد ).
قتر. [ ق َ ت َ ] ( ع اِ ) قَدَر. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || گرد سیاه. ( ترتیب عادل جرجانی ).
قتر. [ ق َ ت َ ] ( ع مص ) بخور کردن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( اقرب الموارد ). قتر قتراً. ( منتهی الارب ). || بلند گردیدن و منتشر شدن بو. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ): قترت القدر قتراً. ( منتهی الارب ). بلند گردیدن بوی گوشت و بخور و جز آن. ( از اقرب الموارد ). رجوع به قَتْر شود.
قتر. [ ق َ ] (ع اِ) قدر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رمقی از زندگی . (از اقرب الموارد). قوت روزگذار. (منتهی الارب ) (آنندراج ).
قتر. [ ق َ ] (ع مص ) تنگ کردن نفقه را برعیال . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ترجمان علامه ٔجرجانی ) (اقرب الموارد): قتر قتراً و قتوراً؛ تنگ کرد نفقه را بر عیال . (منتهی الارب ). || قوت روزگذار دادن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || بخور کردن . (آنندراج ) (منتهی الارب ). آتش ، دود کردن آتش . (اقرب الموارد). || بلند گردیدن و منتشر شدن بو. (منتهی الارب ) (آنندراج ): قتر لحم ؛ بلندشدن بوی آن . (اقرب الموارد). قترت القدر؛ بلند گردیدو منتشر شد بوی دیگ افزار آن . (منتهی الارب ). || قتر شی ٔ؛ ضم کرد بعض چیزی به بعض . || قتر زره ؛ برای آن سر میخ ساخت . || قتر امر؛ لازم گرفت او را. || قتر میان دو امر؛ اندازه گرفتن و تخمین کردن آن را. (اقرب الموارد).
قتر. [ ق َ ت َ ] (ع اِ) قَدَر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || گرد سیاه . (ترتیب عادل جرجانی ).
قتر. [ ق َ ت َ ] (ع مص ) بخور کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد). قتر قتراً. (منتهی الارب ). || بلند گردیدن و منتشر شدن بو. (منتهی الارب ) (آنندراج ): قترت القدر قتراً. (منتهی الارب ). بلند گردیدن بوی گوشت و بخور و جز آن . (از اقرب الموارد). رجوع به قَتْر شود.
قتر. [ ق َ ت ِ ] (ع ص ) مرد متکبر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد).
قتر. [ ق ِ ] (ع اِ) نوعی از پیکان . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد). || تیر. (منتهی الارب ) (آنندراج ). || تیر خرد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). || نی که آن را بر هدف اندازند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد). و گفته اند قتره یکی و قتر جمع آن است . (اقرب الموارد).
قتر. [ ق ُ ] (ع اِ) کرانه . جانب . و این لغتی است در قطر. ج ، اقتار. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). قُتُر. رجوع به قُتُر شود.
قتر. [ ق ُ ت ُ ] (ع اِ) کرانه . و این لغتی است در قطر. ج ، اقتار. (منتهی الارب ). رجوع به قُتر شود.
دانشنامه اسلامی
معنی قِطْرِ: مس و یا روی مذاب (افراغ قطر در عبارت "أُفْرِغْ عَلَیْهِ قِطْراً "به معنای ریختن آن به سوراخ و فاصلهها و شکافها است)
معنی قَتُوراً: بخیلی که بخل را به نهایت رسانده باشد - دبی نهایت بخیل(کلمه : قتر ، به معنای تنگی است ، و قتور مبالغه در همان معنا است )
ریشه کلمه:
قتر (۵ بار)