کلمه جو
صفحه اصلی

مدرات

فرهنگ فارسی

سرخاره

لغت نامه دهخدا

مدرات. [ م ُ دِرْ را ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ مُدِرّ یا مُدِر. رجوع به مدر شود.

مدرات. [ م ِ ]( ع اِ ) سرخاره. ( یادداشت مؤلف ). رجوع مدراة شود.

مدراة. [ م ِ ] ( ع اِ ) سرخاره. ( مهذب الاسماء ). مِدری ̍. ( منتهی الارب ). سیخ و شاخ باریک که زنان به وی موی سر راست کنند. ( آنندراج ). مدرات. ج ، مداری. رجوع به مدری شود.

مدرات . [ م ِ ](ع اِ) سرخاره . (یادداشت مؤلف ). رجوع مدراة شود.


مدرات . [ م ُ دِرْ را ] (ع ص ، اِ) ج ِ مُدِرّ یا مُدِر. رجوع به مدر شود.



کلمات دیگر: