نهیک
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
نهیک. [ ن ُ هََ / ن َ ] ( ع اِ ) کرمی است شبیه کیک که نیش وی به نیش زنبور ماند و آن را حرقوص نیز نامند. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). حرقوص. جانورکی است شبیه کیک. ( از متن اللغة ) ( از اقرب الموارد ) ( آنندراج ).، نه یک. [ ن ُه ْ ی َ / ی ِ ] ( اِ مرکب ) تُسْع. تسیع. ( از منتهی الارب ). یک جزء از نه جزء چیزی. ( ناظم الاطباء ). یک چیز از نه چیز. یک نهم. یک بخش از نه بخش.
نهیک . [ ن َ ] (ع ص ) مبالغه کننده در هر چیزی . (منتهی الارب ) (از متن اللغة) (از اقرب الموارد). || مرد دلیر. (مهذب الاسماء) (از منتهی الارب ). شجاع . (متن اللغة) (از اقرب الموارد). || بئیس . (اقرب الموارد) (متن اللغة). رجوع به معنی قبلی شود. || شتر توانای حمله آور بر مردم . (از منتهی الارب ). شتر قوی شدیدالصؤول . (از متن اللغة) (از اقرب الموارد). || تیغ بران درگذرنده در ضریبه . (منتهی الارب ). سیف قاطع. (متن اللغة) (اقرب الموارد). شمشیر تیز و برنده . (فرهنگ خطی ). || نیکوخوی . (منتهی الارب ) مرد حسن الخلق . (از متن اللغة) (از اقرب الموارد). || (اِ) شیر بیشه . (منتهی الارب ) (از مهذب الاسماء). اسد. (متن اللغة).
نهیک . [ ن ُ هََ / ن َ ] (ع اِ) کرمی است شبیه کیک که نیش وی به نیش زنبور ماند و آن را حرقوص نیز نامند. (منتهی الارب ) (آنندراج ). حرقوص . جانورکی است شبیه کیک . (از متن اللغة) (از اقرب الموارد) (آنندراج ).