مدیحه گوی
مدح سرای
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
مدح سرای. [ م َس َ ] ( نف مرکب ) مدحت سرای. مدیحه گو. مدحتگر. شاعر مداح. که به شعر کسی را بستاید و مدح کند :
از خلقت تو مدح سرایان تو ای شاه
در خانه همه روزه همی بندند آذین.
چو تختهای عروسان سرای مدح سرای.
ورنه چنین نداشتی مدح سرای شاه را.
پیش سیمرغ خمش طوطی گویا بینند.
از خلقت تو مدح سرایان تو ای شاه
در خانه همه روزه همی بندند آذین.
فرخی.
زبر او و عطاهای او همیشه بودچو تختهای عروسان سرای مدح سرای.
فرخی.
دهر شکست پشت من نیست به رویش آب شرم ورنه چنین نداشتی مدح سرای شاه را.
خاقانی.
مصطفی حاضر و حسان عجم مدح سرای پیش سیمرغ خمش طوطی گویا بینند.
خاقانی.
کلمات دیگر: