کلمه جو
صفحه اصلی

نواباد

فرهنگ فارسی

( نو آباد ) ده کوچکی است از دهستان اربع. سفلی از بخش مرکزی شهرستان فیروز آباد .

لغت نامه دهخدا

( نوآباد ) نوآباد. [ ن َ / نُو ] ( ص مرکب ) جای و ملکی که نو آباد شده باشد. ( آنندراج ). || از نو ساخته شده. از نو آبادشده و معمورگشته و کشتکاری شده. ( ناظم الاطباء ).

نوآباد. [ ن َ ] ( اِخ ) ظاهراً قصبه ای در غزنین است ، و از آنجاست محمدفرج نوآبادی سپه سالار هندوستان که سنائی را در مدح او قصیده ای است :
محمد فرج آن سرور نوآبادی
که سروری را صدر است و قائدی را کان.
( از یادداشت مؤلف ).

نوآباد. [ ن َ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان گورک سردشت از بخش سردشت شهرستان مهاباد، در 23/5 هزارگزی شمال سردشت و 5 هزارگزی مغرب جاده سردشت به مهاباد، در منطقه ای کوهستانی و جنگلی و معتدل هوا واقع است و 517 تن سکنه دارد. آبش از رودخانه سردشت ، محصولش غلات و توتون و حبوبات ، شغل اهالیش زراعت و گله داری و جاجیم بافی است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4 ).

نوآباد. [ ن َ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان حاجیلو از بخش کبودرآهنگ شهرستان همدان ، در 9 هزارگزی جنوب قصبه کبودرآهنگ و 4 هزارگزی شمال جاده همدان به تهران ، در جلگه سردسیری واقع است و 560 تن سکنه دارد. آبش از قنات ، محصولش غلات و حبوبات و انگورو محصولات صیفی و لبنیات ، شغل مردمش زراعت و گله داری و قالی بافی است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5 ).

نوآباد. [ ن َ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان گله دار بخش کنگان شهرستان بوشهر، در 6 هزارگزی شرق کنگان ، بر سر راه لار به گله دار، در جلگه گرمسیری واقع است و 280 تن سکنه دارد. آبش از قنات ، محصولش غلات و تنباکو، شغل مردمش زراعت است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7 ).

نوآباد. [ ن َ ] ( اِخ ) ده کوچکی است از دهستان اربعه سفلی از بخش مرکزی شهرستان فیروزآباد. رجوع به فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7 شود.

دانشنامه عمومی

نوآباد. نوآباد ممکن است به یکی از موارد زیر اشاره داشته باشد:
نوآباد (آمل)
نوآباد (دشت سر)
نوآباد (سوادکوه)
نوآباد (قیر و کارزین)
نوآباد (لیتکوه)


کلمات دیگر: