خوش رای نکو رای
خوب رای
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
خوب رای. ( ص مرکب ) خوش رأی. نکورأی. نیکورأی :
چنان کرد گنجور کارآزمای
که فرموده شاهنشه خوب رای.
که ما را بمردی شود رهنمای.
چنان کرد گنجور کارآزمای
که فرموده شاهنشه خوب رای.
نظامی.
هزار آفرین بر زن خوب رای که ما را بمردی شود رهنمای.
نظامی.
کلمات دیگر: