ملول شدن . آزرده شدن .
دل ماندن
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
دل ماندن. [ دِ دَ ] ( مص مرکب ) ملول شدن. آزرده شدن :
مشو راهی که خر در گل بماند
ز کارت بیدلان را دل بماند.
که از من بنوعی دلش مانده بود.
مشو راهی که خر در گل بماند
ز کارت بیدلان را دل بماند.
نظامی.
شنیدم که باری سگم خوانده بودکه از من بنوعی دلش مانده بود.
سعدی.
کلمات دیگر: