دل ربودن
فارسی به انگلیسی
فرهنگ فارسی
ربودن دل . فریفته کردن .
لغت نامه دهخدا
دل ربودن. [ دِ رُ دَ ] ( مص مرکب ) ربودن دل. فریفته کردن. شیفته کردن. عاشق ساختن :
چو نوبت داشت در خدمت نمودن
برون زد نوبتی در دل ربودن.
چو خویشتن به تو دادم تو میل بازگرفتی.
گر نیز گوئیم به مثل ترک جان بگوی.
دل آن می رباید که این نقش بست.
فرورفته پای نظر در گلش.
که هست راحت درویش در سبکباری.
هنوز از حلقه ها دل می رباید.
کایشان به دل ربودن مردم معینند.
بداندیش را دل به نیکی ربود.
چو نوبت داشت در خدمت نمودن
برون زد نوبتی در دل ربودن.
نظامی.
وفاو عهد نمودی دل سلیم ربودی چو خویشتن به تو دادم تو میل بازگرفتی.
سعدی.
ای دل ربوده از بر من حکم از آن تست گر نیز گوئیم به مثل ترک جان بگوی.
سعدی.
نه این نقش دل می رباید ز دست دل آن می رباید که این نقش بست.
سعدی.
ربوده ست خاطرفریبی دلش فرورفته پای نظر در گلش.
سعدی.
دلم ربودی و جان می دهم به طیبت نفس که هست راحت درویش در سبکباری.
سعدی.
سواران حلقه بربودند و آن شوخ هنوز از حلقه ها دل می رباید.
سعدی.
ای متقی گر اهل دلی دیده ها بدوزکایشان به دل ربودن مردم معینند.
سعدی.
کرم کرد و غم خورد و پوزش نمودبداندیش را دل به نیکی ربود.
سعدی.
کلمات دیگر: