عنبر فشاننده آنچه عنبر بپاشد و خوشبوی چون عنبر باشد
عنبر فشان
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
عنبرفشان. [ عَم ْ ب َ ف َ / ف ِ ] ( نف مرکب ) عنبرفشاننده. آنچه عنبر بپاشد و خوشبوی چون عنبر باشد :
جعدشان در مجلس او مشکبار
زلفشان در پیش اوعنبرفشان.
آتش عنبرفشان برکرد صبح.
کمندی برآراست عنبرفشان.
کز آن جانب که او باشد صبا عنبرفشان آید.
جعدشان در مجلس او مشکبار
زلفشان در پیش اوعنبرفشان.
فرخی.
از شراره آه مشتاقان دل آتش عنبرفشان برکرد صبح.
خاقانی.
شه از زلف مشکین آن دلکشان کمندی برآراست عنبرفشان.
نظامی.
سرآغوش و گیسوی عنبرفشان.نظامی.
نسیم صبح را گفتم تو با او جانبی داری کز آن جانب که او باشد صبا عنبرفشان آید.
سعدی.
کلمات دیگر: