دهی از دهستان کله بوز بخش مرکزی شهرستان میانه .
قواق
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
قواق . [ ] (اِخ ) قلعه ای است عظیم و محکم در دامن کوه افتاده است . (از قلاع روم ) (نزهة القلوب 3:99).
قواق. [ ق ُ ] ( ع ص ) مرد نیک دراز. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). رجوع به قوق شود.
قواق. [ ] ( اِخ ) قلعه ای است عظیم و محکم در دامن کوه افتاده است. ( از قلاع روم ) ( نزهة القلوب 3:99 ).
قواق. [ ق َ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان گله بوز بخش مرکزی شهرستان میانه ، سکنه آن 160 تن. آب آن از چشمه. محصول آن غلات و حبوب. شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد در 2 محل بفاصله 2 کیلومتر به نام قواق بالا و قواق پائین مشهور است. سکنه قواق بالا 80 تن میباشد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4 ).
قواق. [ ] ( اِخ ) قلعه ای است عظیم و محکم در دامن کوه افتاده است. ( از قلاع روم ) ( نزهة القلوب 3:99 ).
قواق. [ ق َ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان گله بوز بخش مرکزی شهرستان میانه ، سکنه آن 160 تن. آب آن از چشمه. محصول آن غلات و حبوب. شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد در 2 محل بفاصله 2 کیلومتر به نام قواق بالا و قواق پائین مشهور است. سکنه قواق بالا 80 تن میباشد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4 ).
قواق . [ ق َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان گله بوز بخش مرکزی شهرستان میانه ، سکنه ٔ آن 160 تن . آب آن از چشمه . محصول آن غلات و حبوب . شغل اهالی زراعت و گله داری است . راه مالرو دارد در 2 محل بفاصله 2 کیلومتر به نام قواق بالا و قواق پائین مشهور است . سکنه ٔ قواق بالا 80 تن میباشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
قواق . [ ق ُ ] (ع ص ) مرد نیک دراز. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به قوق شود.
کلمات دیگر: