به معنی شکز
شکز
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
شکز. [ ش َ] (ع ص ) به معنی شَکِز. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به شَکِز شود.
شکز. [ ش َ ] ( ع مص ) سپوختن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || درخستن به انگشتان. || رنجانیدن به زبان. || نیزه زدن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || وطی کردن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ).
شکز. [ ش َ ک ِ ] ( ع ص ) شَکْز. مرد بدخوی. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).
شکز. [ ش َ] ( ع ص ) به معنی شَکِز. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). رجوع به شَکِز شود.
شکز. [ ش َ ک ِ ] ( ع ص ) شَکْز. مرد بدخوی. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).
شکز. [ ش َ] ( ع ص ) به معنی شَکِز. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). رجوع به شَکِز شود.
شکز. [ ش َ ] (ع مص ) سپوختن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || درخستن به انگشتان . || رنجانیدن به زبان . || نیزه زدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || وطی کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
شکز. [ ش َ ک ِ ] (ع ص ) شَکْز. مرد بدخوی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
کلمات دیگر: