کلمه جو
صفحه اصلی

عمیر

فرهنگ فارسی

ابن یزید محدث است

لغت نامه دهخدا

عمیر. [ ع ُ م َ ] (اِخ ) ابن عامربن عبد ذی الشری . گویند نام او ابوهریرة بوده است . رجوع به ابوهریرة (عبدالرحمان بن صخر...) شود.


عمیر. [ ع ُ م َ ] (اِخ ) ابن عباد کلبی . وی دبیر معاویةبن ابی سفیان بود. رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 563 شود.


عمیر. [ ع ُ م َ ] (اِخ ) ابن عبد عمرو. از صحابیان بود. (از منتهی الارب ).


عمیر. [ ع ُ م َ ] (اِخ ) ابن مُقاعِس بن عمرو. از تمیم از عدنانیة. جدی جاهلی است . (از الاعلام زرکلی ج 2 ص 742).


عمیر. [ ع ُ م َ ] (اِخ ) ابن نمیر. رجوع به ابووقرة شود.


عمیر. [ ع َ ] ( ع ص ) جای معمور. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). جای آباد، و آن فعیل است بمعنای مفعول. ( از اقرب الموارد ). || ثوب عمیر؛ جامه سخت باف. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). جامه محکم. ( از اقرب الموارد ). || کثیربجیر عمیر؛ از اتباع است. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( آنندراج ). بسیار متعدد. ( ناظم الاطباء ). کثیربشیر، بجیر عمیر؛ از اتباع است. ( از تاج العروس ).

عمیر.[ ع ُ م َ ] ( ع اِ مصغر ) تصغیر عُمْر. رجوع به عُمر شود. || تصغیر عَمرو. رجوع به عَمرو شود.

عمیر. [ ع ُ م َ ] ( اِخ ) موضعی است نزدیک مکه. ( منتهی الارب ). تصغیر عُمر است و آن جایگاهی است در نزدیکی مکه. ( از معجم البلدان ).
- بئر عمیر ؛ چاهی است در حزم بنی عُوال. ( منتهی الارب ) ( از معجم البلدان ).

عمیر. [ ع ُ م َ] ( اِخ ) نام اسب حنظلةبن شبار است. ( منتهی الارب ).

عمیر. [ ع ُ م َ ]( اِخ ) مکنی به ابوالوازع. رجوع به ابوالوازع شود.

عمیر. [ ع ُ م َ] ( اِخ ) مکنی به ابومغلس. رجوع به ابوالمغلس شود.

عمیر. [ ع ُ م َ ] ( اِخ ) مولی ابی اللحم. صحابی است. ( از منتهی الارب ).

عمیر. [ ع ُ م َ ] ( اِخ ) ابن ابی وقاص. وی برادر سعدبن ابی وقاص بود. و در سن شانزده سالگی در غزوه بدر به شهادت رسید. رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 341 شود.

عمیر. [ ع ُ م َ ] ( اِخ ) ابن تمیم. رجوع به ابوهلال شود.

عمیر. [ ع ُ م َ ] ( اِخ ) ابن حباب بن جعده سلمی. رئیس قیسیان در عراق ، از قهرمانان زیرک بشمار می رفت. وی از همراهان ابراهیم بن اشتر، در جنگ با عبیداﷲبن زیاد در «خازر» بوده است.سپس به قرقیسیا آمد و بر عمیدالملک بن مروان شورش کرد و بر نصیبین دست یافت. آنگاه قبیله قیس همگی وی را به ریاست پذیرفتند. بین او و یمانیه و بنی کلب و تغلب جنگهایی رخ داد که از آنجمله است : جنگ ماکسین ، ثرثار اول ، ثرثار ثانی ، فدین ، سکیر، معارک ، شرعبیة و بلیخ. وی در تمام این جنگها قهرمان اول بشمار می رفت وسرانجام بسال 70 هَ.ق. در جنگ حشاک به قتل رسید. ( از الاعلام زرکلی از تاریخ ابن اثیر، حوادث سال 70 ).

عمیر. [ ع ُ م َ ] ( اِخ ) ابن حمام. از صحابیان بود. ( منتهی الارب ). وی در غزوه بدر شهید گشت. رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 340 شود.


عمیر. [ ع َ ] (ع ص ) جای معمور. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). جای آباد، و آن فعیل است بمعنای مفعول . (از اقرب الموارد). || ثوب عمیر؛ جامه ٔ سخت باف . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). جامه ٔ محکم . (از اقرب الموارد). || کثیربجیر عمیر؛ از اتباع است . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ). بسیار متعدد. (ناظم الاطباء). کثیربشیر، بجیر عمیر؛ از اتباع است . (از تاج العروس ).


عمیر. [ ع ُ م َ ] (اِخ ) ابن ابی وقاص . وی برادر سعدبن ابی وقاص بود. و در سن شانزده سالگی در غزوه ٔ بدر به شهادت رسید. رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 341 شود.


عمیر. [ ع ُ م َ ] (اِخ ) ابن تمیم . رجوع به ابوهلال شود.


عمیر. [ ع ُ م َ ] (اِخ ) ابن حباب بن جعده ٔ سلمی . رئیس قیسیان در عراق ، از قهرمانان زیرک بشمار می رفت . وی از همراهان ابراهیم بن اشتر، در جنگ با عبیداﷲبن زیاد در «خازر» بوده است .سپس به قرقیسیا آمد و بر عمیدالملک بن مروان شورش کرد و بر نصیبین دست یافت . آنگاه قبیله ٔ قیس همگی وی را به ریاست پذیرفتند. بین او و یمانیه و بنی کلب و تغلب جنگهایی رخ داد که از آنجمله است : جنگ ماکسین ، ثرثار اول ، ثرثار ثانی ، فدین ، سکیر، معارک ، شرعبیة و بلیخ . وی در تمام این جنگها قهرمان اول بشمار می رفت وسرانجام بسال 70 هَ .ق . در جنگ حشاک به قتل رسید. (از الاعلام زرکلی از تاریخ ابن اثیر، حوادث سال 70).


عمیر. [ ع ُ م َ ] (اِخ ) ابن حمام . از صحابیان بود. (منتهی الارب ). وی در غزوه ٔ بدر شهید گشت . رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 340 شود.


عمیر. [ ع ُ م َ ] (اِخ ) ابن زوذی . رجوع به ابوکثیر شود.


عمیر. [ ع ُ م َ ] (اِخ ) ابن سعدبن عبید اوسی انصاری . وی از صحابیان بود و در فتوحات شام شرکت داشت . از جانب خلیفه ٔ دوم بر شهر حمص حاکم گشت و خلیفه در حق او می گفت : کاش مرا مردانی چون عمیربن سعد می بود تا در برآوردن اعمال مسلمانان از آنها یاری بخواهم . عمیر تا زمان خلافت معاویه در قید حیات بود و در حدود سال 45 هَ.ق . درگذشت . (از الاعلام زرکلی از الاصابة ج 3 ص 32).


عمیر. [ ع ُ م َ ] (اِخ ) ابن سعید نخعی . رجوع به ابویحیی شود.


عمیر. [ ع ُ م َ ] (اِخ ) ابن عامربن دهمان بن حارث بن غنم بن مالک بن کنانه . وی پدر مادر عایشه زوجه ٔپیامبر (ص ) بود. (از حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 424).


عمیر. [ ع ُ م َ ] (اِخ ) ابن ولید خراسانی . وی از والیان و رئیسان کارآمد به شمار می رفت و در اواخر عمر خویش مدت شصت روز بر مصر حاکم گشت .و سرانجام بسال 241 هَ .ق . به دست اهالی جوف بقتل رسید. و برخی از شعرا در مرگ وی مرثیه ساخته اند که ازآن جمله ابوتمام است . (از الاعلام زرکلی ج 2 ص 742).


عمیر. [ ع ُ م َ ] (اِخ ) ابن وهب بن خلف جمحی . وی صحابی از شجاعان بود. ابتدا با کفار قریش در غزوه ٔ بدر به مخالفت با مسلمانان جنگید و یکی از پسرانش به اسیری مسلمانان درآمد و چون به مکه بازگشت صفوان بن امیه در حجر وی را اغوا کرد و وعده هایی به او داد تا محمد (ص ) را بقتل برساند.عمیر پذیرفت و به مدینه رفت و با شمشیر بر پیغمبر (ص ) که در مسجد بود وارد گشت . پیامبر (ص ) سبب آمدن اورا پرسید، جواب داد که آمده ام تا در مقابل فدیه ، فرزندم را رها سازم . پیغمبر (ص ) پرسید پس این سلاح چیست که با خود داری ؟ جواب داد که فراموش کردم آن را از خود دور سازم . آنگاه پیامبر به وی گفت : صفوان بن امیه در حجر چه وعده ترا داده است ؟ عمیر ابتدا منکر شد، ولی چون پیامبر (ص ) جمیع گفته های صفوان را بر او تکرار کرد، وی در شگفت شد و همانجا اسلام آورد و همراه مسلمانان در غزوه ٔ احد و غزوات پس از آن شرکت کرد و تا زمان خلافت خلیفه ٔ دوم در قید حیات بود. و در حدود سال 20 هَ .ق . درگذشت . (از الاعلام زرکلی از الاصابة ج 2 ص 36). رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 342 شود.


عمیر. [ ع ُ م َ ] (اِخ ) ابن یحیی سیستانی . از بزرگان و فضلای سیستان بود و نام او در تاریخ سیستان آمده است . رجوع به تاریخ سیستان ص 20 شود.


عمیر. [ ع ُ م َ ] (اِخ ) ابن یریم . رجوع به ابوهلال شود.


عمیر. [ ع ُ م َ ] (اِخ ) ابن یزید. محدث است . (منتهی الارب ). رجوع به ابوسریة شود.


عمیر. [ ع ُ م َ ] (اِخ ) موضعی است نزدیک مکه . (منتهی الارب ). تصغیر عُمر است و آن جایگاهی است در نزدیکی مکه . (از معجم البلدان ).
- بئر عمیر ؛ چاهی است در حزم بنی عُوال . (منتهی الارب ) (از معجم البلدان ).


عمیر. [ ع ُ م َ ] (اِخ ) مولی ابی اللحم . صحابی است . (از منتهی الارب ).


عمیر. [ ع ُ م َ ](اِخ ) مکنی به ابوالوازع . رجوع به ابوالوازع شود.


عمیر. [ ع ُ م َ] (اِخ ) ابن هانی . شامی ، مکنی به ابوالولید. از تابعیان بود و گویند درک صحبت سی تن از اصحاب رسول اﷲ (ص ) را کرده است . رجوع به صفة الصفوة ج 4 ص 193 شود.


عمیر. [ ع ُ م َ] (اِخ ) مکنی به ابومغلس . رجوع به ابوالمغلس شود.


عمیر. [ ع ُ م َ] (اِخ ) نام اسب حنظلةبن شبار است . (منتهی الارب ).


عمیر. [ ع ُم َ ] (اِخ ) ابن عبدالمجید. رجوع به ابومغیرة شود.


عمیر.[ ع ُ م َ ] (ع اِ مصغر) تصغیر عُمْر. رجوع به عُمر شود. || تصغیر عَمرو. رجوع به عَمرو شود.


دانشنامه عمومی

عمیر (به عربی: عمیر) یک شهرداری در الجزایر است که در استان تلمسان واقع شده است.
فهرست شهرهای الجزایر


کلمات دیگر: