دهی است از دهستان شهر ویران بخش حومه شهرستان مهاباد .
قوبی
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
قوبی. [ بی ی ] ( ع ص ) حریص به چوزه خوردن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). المولع باکل الفراخ. ( اقرب الموارد ).
قوبی. [ ق ُ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان شهرویران بخش حومه شهرستان مهاباد، سکنه آن 154 تن. آب آن از رودخانه مهاباد. محصول آن غلات ، توتون ، چغندر. شغل اهالی زراعت و صنایع دستی زنان آنجا جاجیم بافی است.راه مالرو دارد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4 ).
قوبی. [ ق ُ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان شهرویران بخش حومه شهرستان مهاباد، سکنه آن 154 تن. آب آن از رودخانه مهاباد. محصول آن غلات ، توتون ، چغندر. شغل اهالی زراعت و صنایع دستی زنان آنجا جاجیم بافی است.راه مالرو دارد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4 ).
قوبی . [ بی ی ] (ع ص ) حریص به چوزه خوردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). المولع باکل الفراخ . (اقرب الموارد).
قوبی . [ ق ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان شهرویران بخش حومه ٔ شهرستان مهاباد، سکنه ٔ آن 154 تن . آب آن از رودخانه ٔ مهاباد. محصول آن غلات ، توتون ، چغندر. شغل اهالی زراعت و صنایع دستی زنان آنجا جاجیم بافی است .راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
کلمات دیگر: