کلمه جو
صفحه اصلی

دلبه

لغت نامه دهخدا

( دلبة ) دلبة. [ دُ ب َ ] ( ع اِ ) یکی دلب. یک درخت چنار. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). رجوع به دُلب شود: «هو من أهل الدربة بمعالجة الدلبة»؛ او نصرانی است زیرا آنان ناقوسهای خود را از دلب می ساختند. ( از اقرب الموارد ). || سیاهی. ( منتهی الارب ). سواد. ( اقرب الموارد ).

دلبة. [ دُ ب َ ] (ع اِ) یکی دلب . یک درخت چنار. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به دُلب شود: «هو من أهل الدربة بمعالجة الدلبة»؛ او نصرانی است زیرا آنان ناقوسهای خود را از دلب می ساختند. (از اقرب الموارد). || سیاهی . (منتهی الارب ). سواد. (اقرب الموارد).



کلمات دیگر: