کلمه جو
صفحه اصلی

عنبب

لغت نامه دهخدا

عنبب. [ عُم ْ ب َ / ب ُ ] ( ع اِ ) بسیاری و فراوانی آب. ( از منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء )( از اقرب الموارد ). || گیاهی است. ( منتهی الارب ). نباتی است. ( از اقرب الموارد ). || مقدم سیل. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || مقدم قوم. ( از اقرب الموارد ).

عنبب. [ عُم ْ ب ُ / ع ُ ن ُ ب ُ / عُم ْ ب َ ] ( اِخ ) موضعی است و یا وادیی است به یمن. ( از منتهی الارب ). موضعی است در شعر ابوصخر هذلی. و گویند وادیی است در یمن. ( از معجم البلدان ).

عنبب . [ عُم ْ ب َ / ب ُ ] (ع اِ) بسیاری و فراوانی آب . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء)(از اقرب الموارد). || گیاهی است . (منتهی الارب ). نباتی است . (از اقرب الموارد). || مقدم سیل . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || مقدم قوم . (از اقرب الموارد).


عنبب . [ عُم ْ ب ُ / ع ُ ن ُ ب ُ / عُم ْ ب َ ] (اِخ ) موضعی است و یا وادیی است به یمن . (از منتهی الارب ). موضعی است در شعر ابوصخر هذلی . و گویند وادیی است در یمن . (از معجم البلدان ).



کلمات دیگر: