( مصدر ) بازی کردن با شطرنج .
شطرنج باختن
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
شطرنج باختن. [ ش ِ / ش َ رَ ت َ ] ( مص مرکب ) شطرنج بازیدن. شطرنج بازی کردن. ( یادداشت مؤلف ) :
شاه دل گم گشت و چون شطرنج را شه گم شود
کی تواند باختن شطرنج را شطرنج باز.
وقت شبگیران به نطع سبزه بر شطرنج باز.
شافعی گوید شطرنج مباح است بباز.
تو بیهوده همی شطرنج بازی.
شهمات شوی و ره ندانی.
رو تماشا کن که نتوانی چو ایشان باختن.
شاه دل گم گشت و چون شطرنج را شه گم شود
کی تواند باختن شطرنج را شطرنج باز.
منوچهری.
شاخ گل شطرنج سیمین و عقیقین گشته است وقت شبگیران به نطع سبزه بر شطرنج باز.
منوچهری.
می جوشیده حلال است سوی صاحب ِ رای شافعی گوید شطرنج مباح است بباز.
ناصرخسرو.
به رنگ بازشد زاغت بسر برتو بیهوده همی شطرنج بازی.
ناصرخسرو.
شطرنج مباز با ملوکان شهمات شوی و ره ندانی.
عطار.
سعدیا صاحبدلان شطرنج وحدت باختندرو تماشا کن که نتوانی چو ایشان باختن.
سعدی.
رجوع به شطرنج بازیدن شود.پیشنهاد کاربران
شطرنج باختن : شطرنج بازی کردن .
مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷، ص 404 ) .
مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷، ص 404 ) .
کلمات دیگر: