خب
فارسی به انگلیسی
OK, well
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
خب . [ خ ِب ب ] (ع مص ) گربزی کردن . فریفتن . خیانت کردن . (از تاج العروس ) (ازالمنجد) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ). || جوشیدن دریا. آشوب گردیدن آن . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
فلک چون این سخن بشنید گفتا
برو ابن یمین خب باش یعنی !
خب. [ خ َب ب ] ( ع ص ) مرد فریبنده.مرد گربز. ( اقرب الموارد ) ( تاج العروس ) ( المنجد ) ( منتهی الارب ) ( مهذب الاسماء ). مرد زیرک. هوشیار. مکار. حیله گر. ( غیاث اللغات ) : الخب و المغفل داستان زیرک و شریک مغفل. ( کلیله و دمنه بهرامشاهی ).
خب. [ خ َب ب ] ( ع اِ ) ریگ توده دراز چسبیده بزمین. ( اقرب الموارد ) ( تاج العروس ) ( المنجد ) ( منتهی الارب ). || زمین نرم میان دو زمین درشت که در آن قارچ روید. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( تاج العروس ).
خب. [ خ َب ب ] ( ع مص ) از باب نصر ینصر. بلند شدن و دراز گردیدن گیاه. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( المنجد ) ( تاج العروس ). ( تاج المصادر بیهقی ). || منع کردن مردی را از چیزی که در نزد اوست. || منزل گزیدن در زمین پست از روی بخل تا کسی جای بودن را نداند. || شتاب کردن و تعجیل کردن در کار. ( تاج العروس ) ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) ( المنجد ). || گربز کردن. فریب دادن. || جوشیدن دریا و آشوب گردیدن آن . ( تاج المصادر بیهقی ) ( از اقرب الموارد ) ( تاج العروس ) ( المنجد ). || پویه دویدن. برداشتن اسب هر دو دست و پای راست را با هم و هر دو دست و پای چپ را با هم. ( از تاج العروس ) ( اقرب الموارد ). || تیز رفتن . ( تاج العروس ) ( اقرب الموارد ) ( المنجد ) ( منتهی الارب ).
خب. [خ ِب ب ] ( ع ص ، اِ ) جوش و آشوب دریا. || گربز. ادغل. || مرد فریبنده. ( از منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از المنجد ) ( از اقرب الموارد ).
خب. [ خ ِب ب ] ( ع مص ) گربزی کردن. فریفتن. خیانت کردن. ( از تاج العروس ) ( ازالمنجد ) ( از اقرب الموارد ) ( از منتهی الارب ). || جوشیدن دریا. آشوب گردیدن آن. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).
خب. [ خ ُب ب ] ( ع اِ ) پوست درخت. ( از اقرب الموارد ) ( از منتهی الارب ) ( از المنجد ) ( از تاج العروس ). || زمین پست. مغاک. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( از تاج العروس ). ج ، اخباب ، خُبوب. || پارچه ای که بر سر انگشت بندند. ( از معجم الوسیط ). ج ، اخباب ،خُبوب. || زمین سخت. ( از معجم الوسیط ).
فلک چون این سخن بشنید گفتا
برو ابن یمین خب باش یعنی !
ابن یمین .
خب . [ خ َب ب ] (ع اِ) ریگ توده دراز چسبیده بزمین . (اقرب الموارد) (تاج العروس ) (المنجد) (منتهی الارب ). || زمین نرم میان دو زمین درشت که در آن قارچ روید. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (تاج العروس ).
خب . [ خ َب ب ] (ع ص ) مرد فریبنده .مرد گربز. (اقرب الموارد) (تاج العروس ) (المنجد) (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء). مرد زیرک . هوشیار. مکار. حیله گر. (غیاث اللغات ) : الخب و المغفل داستان زیرک و شریک مغفل . (کلیله و دمنه ٔ بهرامشاهی ).
خب . [ خ َب ب ] (ع مص ) از باب نصر ینصر. بلند شدن و دراز گردیدن گیاه . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (المنجد) (تاج العروس ). (تاج المصادر بیهقی ). || منع کردن مردی را از چیزی که در نزد اوست . || منزل گزیدن در زمین پست از روی بخل تا کسی جای بودن را نداند. || شتاب کردن و تعجیل کردن در کار. (تاج العروس ) (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (المنجد). || گربز کردن . فریب دادن . || جوشیدن دریا و آشوب گردیدن آن . (تاج المصادر بیهقی ) (از اقرب الموارد) (تاج العروس ) (المنجد). || پویه دویدن . برداشتن اسب هر دو دست و پای راست را با هم و هر دو دست و پای چپ را با هم . (از تاج العروس ) (اقرب الموارد). || تیز رفتن . (تاج العروس ) (اقرب الموارد) (المنجد) (منتهی الارب ).
خب . [ خ ِب ب ] (اِخ ) یاقوت آنرا به روایت از اسمأبن خارجه نام موضعی می داند: عیش الخیام لیالی الخب و نیز بنقل از ابی داود باز آنرا نام موضعی می آورد :
اقفر الخب من منازل اسماء
فجنبا مقلص فظلیم .
نصر آنرا آبی از بنی غنی در قرب کوفه می داند. (از معجم البلدان ).
خب . [ خ ُب ب ] (ع اِ) پوست درخت . (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ) (از المنجد) (از تاج العروس ). || زمین پست . مغاک . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از تاج العروس ). ج ، اخباب ، خُبوب . || پارچه ای که بر سر انگشت بندند. (از معجم الوسیط). ج ، اخباب ،خُبوب . || زمین سخت . (از معجم الوسیط).
خب . [خ ِب ب ] (ع ص ، اِ) جوش و آشوب دریا. || گربز. ادغل . || مرد فریبنده . (از منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از المنجد) (از اقرب الموارد).
فرهنگ عمید
گویش مازنی
خوب
۱خوب ۲زیبا ۳درست ۴در مقام حرف شنوی از کسی به کار برده می ...
واژه نامه بختیاریکا
خاو
پیشنهاد کاربران
خب ( شبه جمله یا قید ) :
ـ برای تأیید نظر مخاطب
ـ برای نشان دادن کنجکاوی یا انتظار برای ادامه ی سخن
ـ به صورت تکیه کلام برای تأکید یا تأییدطلبی یا جلب توجه
ـ به معنای بس است یا کافی است
ـ به معنای صبر کن
با این حال، یک [خب] هم هست که گاهی به جای همان خوب به کار می رود.
( برگرفته از موضوعی تحت عنوان خوب یا خب؟ از روزنامه اعتماد )