کلمه جو
صفحه اصلی

خالم

لغت نامه دهخدا

خالم. [ ل ُ ] ( اِ ) مار که بعربی حَیَّة خوانند. ( برهان قاطع ). مار که بگزندگی معروف است. ( انجمن آرای ناصری ). مار. ( فرهنگ جهانگیری ) ( آنندراج ) :
همیشه تا بر اهل خرد محال نماید
که خارپشت بود درگه مساس چو خالم
مثال خالم بر شکل خارپشت حسودت
کشیده پوست ز تن باد و سر درون شکم گم.
ابن یمین ( از آنندراج ) ( انجمن آرای ناصری ) ( جهانگیری ).

خالم. [ ل ِ ] ( ع اِ ) نیک مستوی. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ).

خالم . [ ل ِ ] (ع اِ) نیک مستوی . (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ).


خالم . [ ل ُ ] (اِ) مار که بعربی حَیَّة خوانند. (برهان قاطع). مار که بگزندگی معروف است . (انجمن آرای ناصری ). مار. (فرهنگ جهانگیری ) (آنندراج ) :
همیشه تا بر اهل خرد محال نماید
که خارپشت بود درگه مساس چو خالم
مثال خالم بر شکل خارپشت حسودت
کشیده پوست ز تن باد و سر درون شکم گم .

ابن یمین (از آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ) (جهانگیری ).



گویش مازنی

قسمت کردن زمین زراعتی به اندازه ای که در یک روز شخم شود


/Khaalem/ قسمت کردن زمین زراعتی به اندازه ای که در یک روز شخم شود


کلمات دیگر: