چام. ( اِ ) بمعنی چم و خم باشد. ( برهان ) ( آنندراج ) ( جهانگیری ) ( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ نظام ). || قر و غربیله. رفتاری از روی ناز. مؤلف آنندراج نویسد: «... و از این روی رفتار بناز و وقار را چمیدن و چامیدن نیز گویند» و مؤلف فرهنگ نظام نویسد: «... خرامیدن بناز را از این جهت چامیدن و چمیدن گویند که شخص در حالت ناز، چم و خم میرود». || گردونی که کاه از غله بدان جدا کنند. رشیدی گفته : «از این جاست که گردونی را که کاه را از غله بدان جدا کنند چام گویند چه بواسطه حرکت دوری گویا چم و خم دارد و گاهی می چمد. ( آنندراج ). گردونی که زارعان با آن غله را از کاه جدا میکنند. ( فرهنگ نظام ). || کژی. || دانه. || گره. || دگمه. || چین. || نورد. || روش و طریقه. || دره. || زمین پست. ( ناظم الاطباء ).